خواب و بیدار بودم که دستی بازویم را حلقه زد.
نفسِ گرم...
لب های مرطوب...
یک فکرِ زیبا پشت پلک های بسته داشتی...
بیدار تر از خواب و بیدار بودم که؛
گفتی.
***
چه خوب است که "بودن" َت برای یک نفر "چقدر خوب" باشد...
شبِ زن بود گمانم.
و من و فروغ، چقدر از چیز های خوب خوشمان می آید...