1 - 2 - 3 - 4 - ...
10 تا نشده هنوز ؟
قرار بود 10 جلسه کلاس باشد، عصرها بعدِ شرکت، هفته ای دو روز گمانم ...
قرار بود 10 روز من تنها بروم خانه...
10 روز برسم خانه تشنه باشم اما حوصله نکنم چای دم کنم...
10 روز با بی حوصلی کتاب ورق بزنم و قلبم هی تند تند بزند ثانیه های خانه ی بی تو را...
10 روز قرار بود باشد؛
یکشنبه ها و چهارشنبه ها گمانم...
پس چرا انقدر راه از 1 تا 10 طولانی شده؟
أه!
پ.ن: نه خیر، قرار بوده 15 تا باشد! امروز هم از قرار 13 اُمیش است! بعله!
ثانیه ها بازیشان گرفته که اینقدر طول میکشد!
نمی دانم
هرچه هست لج کرده با من!
صبوری کن سپید جان
سپیده من اتاقتو فراموش نکردم دوستی ^ـ^
آخه تموم نمیشه الهه! :(
خوش اومدی :)
کارگاه های داستان نویسی دیدار
ترم اول (سه ماهه) رایگان
روزهای دوشنبه ساعت 17 تا 19:30 / به نشانی: خیابان انقلاب. خیابان قدس. خیابان پورسینا، پشت دانشگاه تهران. کافه کراسه
مبانی داستان: علی شاه علی
نقد و کارگاه: حسین برکتی
سلام ..جالب بود .ممنون
سلام
من از شما ممنون! :)
آخ آخ. بمیره دلتنگی. بباره خوشبختی. ببوسه گل روی اینهمه زندگی که توی وجود تو فراوان فراوان تر و تازهاش هست.
:-*
:))
نگران گذر لحظه ها مباش زودتراز انچه فکر کنی میگذرند و بعد فقط حسرتش میماند
راست است این تلخی!
کش دار شدن خاصیت ثانیه های انتظار ِ
جز این، کلاً بی خاصیت اند این ثانیه ها!
10 مرگ است.
حلا که باید برسد به 15!
رسید به ۱۵ امروز :)
نه!
نرسیده هنوز آقای آذری! :(
عجب !!!!!
چی دقیقا معکوس ماهی جان؟