یک نفر تمام دیشب را استرس داشته.
یک نفر دیشب را خوب نخوابیده
و تا صبح توی جایش غلت زده.
یک نفر هی یقه ی لباسش عرق می کند و بعد سردش می شود و بعد تا صبح نمی خوابد.
یک نفر برای ساختن زندگیمان مسئولیت های سنگین به دوش می کشد و شانه های کوچک نازنینش به هر زحمتیست این بار را تاب می آورند... همین است... همین است که شب ها عرق می کند ... شانه هایش...
یک نفر که همین هفته ی پیش برای خانه اش پشت چراغ قرمز از پسرکی گل خرید... می دانم که می دانست رز ایرانی دوست ندارم زیاد ، اما خرید، چون می خواست آن لحظه برای خانه اش از پشت چراغ قرمز گل بخرد!
یک نفر که مدتیست من شده ام خانه اش...
بوسه ی "صبحت بخیر و خداحافظ" که خواب و بیدارم کند؛ غلت می زنم روی بالش یک نفر در آغوش عطر تنش،
یک نفر بالشش امروز هم با عطر نمداری در آغوشم کشیده...
یک نفر شب تا صبح را غلت زده
و من فقط فکر کرده ام "چرا انقدر تخت را تکان می دهد امشب!"
یک نفر امروز و چند دیروز قبل، حالش خوب نبوده.
یک نفر که خیلی عزیز است.
یک نفر که مدتیست به تنهایی، معنای همه چیز است.
یک نفر که دوست دارم تمام زندگیم را بدهم اگر بدانم تا همیشه دیگر عرق نخواهد کرد ... غلت نخواهد زد...
هی دختر ! این "یک نفر" یک سپیده دارد که سپیدوارانه ، با دست هایی سپید کنارش است ... همین کافی نیست از تمام دنیا ؟!
:)
خودش هم همین را می گوید مونیکای من. ؛)
اما کافی نیست. خودت می فهمی بعداً که کافی نیست!
نازنینِ شیرینِ من...
و اویی که ... تو را دارد
تو ... یعنی همه ی دنیایش
:)
و این هم می تواند خوب باشد و هم خوب نباشد...
می دانی؟
چراغ های راهنما
گل داده اند...
قرمز و سبز و زرد... :)
یک نفر دارد به نفر بودن فکر میمند و به نفر نبودن، هیچ بودن
سردش شده او هم؟
یک نفر که بودنش اینهمه معنای زندگی میدهد. یک نفر که خوب حواسش هست و دلش میخواهد یک لیوان شربت بهارنارنج خنک باشد در دستهای کسی که چند شب تا صبح را غلت زده در تخت و عرق کرده.
چقدر دوستداشتنی شدهاید توی این پست :)
چقدر تو خوب بلدی ببینی دوستِ من!