مهدیه ی لطیفیِ باهوش و نازنین، نمی گذارد برای شعرهایش حرف بزنیم در وبلاگش. دوست ندارد حرف هایمان را !
بچه ها بیایید اینجا با هم یکیشان را که تازه است و بسیار به دلم نشسته بخوانیم و درباره اش حرف بزنیم.
خب؟
ما دیر به دنیا آمده ایم
که زود به زود خسته می شویم
قدیم ها دنیا روی دور تند نبود
قدیم ها می شد عاشق شوی
خیر نبینی
سال ها بعد خسته شوی
نه که خیرندیده باشی از همان سر
و چنگ بیندازی به هر سلامی
تا بل خستگی هایت را بتکانی
تناسخ است یا تکامل؟
که در سی سالگی
هزار سال زندگی کرده ایم!؟
مهدیه لطیفی یک پیجی هم در فیسضاله دارد که آنجا میشود کامنت نوشت برایش. پس بنا را بر خواست سپیده میگذارم و مینویسم که این شعر خیلی قوی و زیباست. سه خط آخر که غوغاست. اصلن مثل قند توی دل آدم آب میشود.
میدانم ناهیدجان
اونجوری گفتم که تحریکش کنم بیاید اینجا از خودش دفاع کند!
سه خط آخر خیلی چیزهاست...
توجیه تمام درد کشیدن های ما سی ساله ها از کودکیست...
قدیم ها دنیا روی دور تند نبود...
آخ آخ... واقعا انگار کنترل دنیا افتاده دسته کس دیگه ای! و دستشو گذاشته رو دکمه FF و حواسش نیست...
بعله فائزه جان!
خب ب نظر من این شعر در ما سی ساله ها بیشتر از بقیه قدم می زند... درد می کشد... می خندد... می فهمد...
بعله N نازنینم
جز ما کسی از درد ما آگاه نیست ...
سلام دوست عزیز
ختم قرآن برای شادی روح آقا ولی پدر مهربان عزیز
در صورت تمایل برای شرکت، لطفا اطلاع دهید
http://chapdastam.blogsky.com
قصه ی دلهره و تنهایی ست
و سی سالگی
این سندرم دردناک
سالهایی که گذشت
:)
سلام
کی گفته مهدیه لطیفی دوست ندارد حرف هایتان را؟ مهدیه همیشه جواب ایمیل ها، جواب مسیج های فیسبوک، و غیره را می دهد! حتی در یاهو مسنجر هم می شود پیدایش کرد
فقط بخش کامنت های وبلاگش را بسته است
بگذریم
شما لطف دارید به من
نازنین و عزیز هستید و بمانید
:)
سلام
بالاخره کشیدمتان اینجا!
رذیلانه بود و شیرین ...
سلام