اتاق آبی

اتاق آبی

...آسمان تمام شد؛ اینجا، زمین آغاز می شود
اتاق آبی

اتاق آبی

...آسمان تمام شد؛ اینجا، زمین آغاز می شود





 دلم گرفته است


و می اندیشم؛ 


هر چقدر هم که بیرحمانه ،

یک نفر باید بداند 

که من 

در خانه ای که همه در آن خوابند


نخواهم خوابید!


همین!


یک چیز تیره ای هوا را سنگین کرده 

و آدم را هی تنها تر می کند...


هی تنها تر...


یک جور دوده ی غلیظ دیگر برای فردا در راه است 



و من همچنان فکر می کنم  


بیچاره ترین دختران روی زمین

بی شک همان ها هستند که می پندارند مادرانشان از پدرانشان بدشان می آید!







نظرات 4 + ارسال نظر
N یکشنبه 23 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 01:16 ب.ظ http://www.14285.blogfa.com

شعر از ؟

شعر بود واقعاً؟
:)

هر چه که بود از خودم بود نازنین
از دلتنگیم

امروز بهترم اما دیروز به دلتنگی همین "شعر" بودم که خواندی...

پ.ن: من "هرگز" متنی را بدون ذکر نام نویسنده کپی نمی کنم!
"هرگز!"

N یکشنبه 23 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 01:43 ب.ظ http://www.14285.blogfa.com

http://sardaab.blogfa.com/

آدرس اون وبلاگه که گفتم و همین الان از اتاق فرمان گفتن نویسنده ش الان داره وبلاگ زنانگی رو مینویسه که لینکشو دارم تو وبم.

پ.ن1. امیدوارم از اینکه اسم شاعر شعر قشنگتو پرسیدم ناراحت نشده باشی. منظوری نداشتم. شک کرده بودم مال خودت باشه. برا همین گفتم شعر از؟
پ.ن2. باید بهت تبریک بگم که اینقدر قشنگ تونستی در قالب کلمات احساستو بیان کنی.
پ.ن3. خدا نکند تو غمگین باشی رفیق جانم.

به به ...
خانم شهرزاد همتی را از چلچراغ می شناسم.
چه بد که وبلاگش فیلتره!

پاسخ به پ.ن1: ناراحت نشدم عزیزم از اینکه انقدر شبیه شعر شده بود متعجب شدم!!
پاسخ به پ.ن2: ممنونم
پاسخ به پ.ن3: ممنونم :)

ناهید یکشنبه 23 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 02:06 ب.ظ http://avaze-betyar.blogfa.com

آره. بیچاره‌ترین دخترآ همینان. چقدر خوب از این درد نوشتی
این یک شعر خوب و قوی‌ست. به این لحاظ که از تمام عناصر برای ایجاد جمله‌ی آخر حداکثر استفاده رو برده. قلمت تواناست سپیده‌ی عزیزم

بعد از هر شعر که پر از خالی غمش‌ می‌شوی. رهایش ن و بسپار به باد. این وقت‌ها باید این سبکی را حفظ کنی برای آرامش روح زیبایت.
چقدر دلم می‌خواهد ببوسمت عزیزم :-*

ممنونم ناهید جان

انقدر شماها گفتین این شعره که انگار باید ویرایشش کنم تا یه شعر بشه واقعاً! :)

ممنونم عزیزم...
بوسه ات رسید...

ناهید پنج‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:38 ق.ظ http://avaze-betyar.blogfa.com

سلام سپیده‌جان
من هر روز صبح O را تایپ می‌کنم و تندی می‌رسم اینجا. آن دلم گرفته را که می‌بینم، انگار شمعدانی‌های پای پنجره‌ات چند روز آب نخورده‌اند و نوازش نشده‌اند. می‌دانی که!‌من به پنجره‌ات معتادم.
مهمانم کن به قند و شکر و شیرینی از کلماتت سپیده جانم :-*

حق با توست ناهیدم!
حق
با
توست!

تقصیر این زندگی لعنتیست...
که دیگر هیچ چیزش مثل کودکی ها نمی شود...
حق اما همچنان با توست...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد