خب دیگر
بس است!
تو که می دانی بیرون از درون تو هیچ اتفاق تازه ای در دنیا هرگز نیفتاده است؛
بلند شو!
زندگی خودش تنهایی به حد کافی ول و بی منطق هست...
تو دیگر پر رویش نکن!
پ.ن: " :) " (برای ناهید...)
عزیزم. عزیزم. دیشب وقت خواب داشتم به تو فکر میکردم. روزی را به یاد آوردم که دستهای تو شانههای مرا گرفته بود. و آن گلی که به من داده بودی توی آن طرح ساده و زیبا. دستهای گرم تو روی شانههای من است سپیده جان :-* :) مرسی سپیده جان
:)
یک وبلاگ خودمونی دیگر برای خوانده شدن http://elcafeprivada.blogspot.com
زندگی خودش تنهایی به حد کافی ول و بی منطق هست... این جمله را دوست داشتم سپیده... زیاد
:)و دیگر نمی پرسی شعر از؟
عزیزم. عزیزم. دیشب وقت خواب داشتم به تو فکر میکردم. روزی را به یاد آوردم که دستهای تو شانههای مرا گرفته بود. و آن گلی که به من داده بودی توی آن طرح ساده و زیبا. دستهای گرم تو روی شانههای من است سپیده جان
:-*
:)
مرسی سپیده جان
:)
یک وبلاگ خودمونی دیگر برای خوانده شدن
http://elcafeprivada.blogspot.com
زندگی خودش تنهایی به حد کافی ول و بی منطق هست...
این جمله را دوست داشتم سپیده... زیاد
:)
و دیگر نمی پرسی شعر از؟