اتاق آبی

اتاق آبی

...آسمان تمام شد؛ اینجا، زمین آغاز می شود
اتاق آبی

اتاق آبی

...آسمان تمام شد؛ اینجا، زمین آغاز می شود

باران تویی...





باران تویی...


به خاک من بزن.


باز آ  ببین ...


که بی مه تو من ؛


هوای  پر زدن ندارم...


باران تویی...


به خاک من بزن...


باز آ  ببین ...


که در ره تو من ...


نفس بریده در گذارم...




پ.ن: شعر از متن ترانه ی زیبای "باران تویی" گروه چارتار...

جای خالی حرف های تازه...



آدمیزاد

حرفِ تازه می خواهد!


حرفِ تازه

شهامت!


زندگی

شهامت 

می خواهد دوست من

شهامت ...






آی عشق...آی عشق...




و تو 

محبوب کوچکم

با من بگو؛

از کجای این راهِ ناامنِ پرشیبِ تا همیشه لغزان ترسیده ای؟


ما که از عشق رویینه تنیم!

مردِ من غمگین است!




مرد 

از رویداده های امروز

و دیروز

غمگین است.


گمان می کند نمی دانم اما

مرد

ترسیده!


مردِ غمگین 

برای خوابی که به چشمش نخواهد آمد امشب

زود

خیلی زود به رختخواب رفته!



مردِ غمگینی که 

                   تولدش بود امشب


امشبی که

مردی با غمگینیَش 

وصله می کند به صبح...





دیوانه بازی.




آدم گاهی احتیاج دارد به یک عالمه نرسیدن.


رسیدن ها تمام می شوند

کهنه می شوند

خسته  می کنند....


اصلاً کسی چه می داند؛


ارزش آدمی شاید 

به تعداد نرسیده هایش است!!!




کاش همه چیزهای جادویی مثل توی کارتون ها بودند...







رویا را باید مثل یک گلدان گل درخشان جادویی 

یک گوشه ی خانه نگه داشت



نکن!


دستش نزن!



اکلیل هایش می ریزد...!!







پ.ن: من دلم دوباره یک عالمه رویا خواسته.



می نویسم که ثبت شود...



یکباره حالم خوب شد.


بی دلیل خاص.


از صبح نسیم تبریک گفت و زندایی و ناهید و امیرفرهنگ.


سرِ نسیم گریه کردم

سر زندایی دوباره بغض

سر ناهید آه کشیدم 

اما بعد امیر فرهنگ...


بهتر شدم یکباره!


بی دلیل.


دوباره امیدی از جایی برگشت شاید...


خیلی بد است آدم روز سالگرد ازدواجش به شدت احساس ناامیدی کند!


خدا نصیب گرگ بیابان نکند.



خوبم. 


:)


این یکی واقعی بود.






...




و تو چقدر در تمام این راه صبور بودی... 


و آشنا...



و من چقدر با عشقی دردناک 


همیشه


دوستت داشتم...


حتی توی نا امید ترین لحظات...




نازنینم؛


چون همیشه


تو بگیر زیر بازویم را


بلندم کن احسان،


باز طوفانیَم!




سالگرد ازدواج!







یک دو گانه ی واقع گرایانه نوشته بودم برای امروز که سالگرد ازدواجم است.


دوستش نداشتم!


آخر زیادی ماندگار می شد با چاپ شدنش در این روز خاص!


یک روز دیگری می نویسمش.




برای امروزم می خواهم آرزو کنم؛

که شاد باشیم!


مطمئن باشیم و شاد!


همین!







بگذر از خوشبختی های در راه...همتِ خوشبختی باید!







پرنده می خواند  لای لحظه هایم.


بازیگوش شده امروزم!



بیا 

بیا بگذار بچگی کند زندگی امروز...


بگذار خستگی بتکاند ...



ما آدم بزرگ های تا همیشه گرفتارِ اراده ایم!


پس اراده کن!





پرنده می خواند  لای لحظه هایم.


یعنی؛

گذاشته ام 

پرنده بخواند لای لحظه هایم...