مرد
از رویداده های امروز
و دیروز
غمگین است.
گمان می کند نمی دانم اما
ترسیده!
مردِ غمگین
برای خوابی که به چشمش نخواهد آمد امشب
زود
خیلی زود به رختخواب رفته!
مردِ غمگینی که
تولدش بود امشب
امشبی که
مردی با غمگینیَش
وصله می کند به صبح...
کاش راوی ِ ترس مرد غمگین، مدادش را زمین بگذاشته بود و او هم زود به رختخواب رفته بود.
شاید باید اینچنین می کرد.دیگر دیر شده شادی!این صبح لعنتی!
منم نظرم به حرف شادیست. اما امروز هم مال توست. هر چند دیر اما تر و تازه
:) ممنونم ناهید. چشم.
تولد مرد غمگینت مبارک. الهی ک شادی بیاید ب چشم تو و مردت...
ممنونم "نوا" جان :)دیگه غمگین نیست. :)
کاش راوی ِ ترس مرد غمگین، مدادش را زمین بگذاشته بود و او هم زود به رختخواب رفته بود.
شاید باید اینچنین می کرد.
دیگر دیر شده شادی!
این صبح لعنتی!
منم نظرم به حرف شادیست. اما امروز هم مال توست. هر چند دیر اما تر و تازه
:) ممنونم ناهید. چشم.
تولد مرد غمگینت مبارک. الهی ک شادی بیاید ب چشم تو و مردت...
ممنونم "نوا" جان :)
دیگه غمگین نیست. :)