اتاق آبی

اتاق آبی

...آسمان تمام شد؛ اینجا، زمین آغاز می شود
اتاق آبی

اتاق آبی

...آسمان تمام شد؛ اینجا، زمین آغاز می شود

دیشب دلم برای همسرم سوخت!






صدای آرام اما محکمش


آرام آرام


بیدارم کرد.


شنیدم که چگونه با به دوش کشیدن قطعیتی 


- که بی شک خود از آن اطمینان نداشت- 


تلاش کرد مادرش را آرام 


و قوی کند...


شنیدم که چطور با دادن امیدهای محکم 


و سرزنش های دوست داشتنی


تکیه گاهِ مادرش شد...


شنیدم که چطور


مادرش را که دیشب


در بندِ افسردگی 


گرفتار می نمود؛


بالا کشید...




خداحافظی که کرد


سکوت که حاکم شد


تخت را که رها کردم


آغوش کوچکش که پناهم داد


عذرخواهیش از اینکه بیدارم کرد، تمام که شد


در جواب سوالم ، از افسردگی مادرش که هیچ نگفت


فهمیدم


که چه تلاشی می کند هر لحظه 


تا همسرش 


باز


در بند افسردگی دچار نیاید...




نظرات 9 + ارسال نظر
اطیلا سه‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:11 ب.ظ http://atilaahari.persianblog.ir/

ای شاعر خوب با ادب!

N چهارشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 03:15 ب.ظ http://www.14285.blogfa.com

خوش ب حال تو!

که این همه فشارم و سنگینی بر شانه های همسرم؟

نسرین چهارشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 03:57 ب.ظ http://nimerahebehesht.blogfa.com

سلام
کسی که صاحب احساس است با ادب سر و کار دارد شعر میسراید حتما ادم خوبیست دختر خوبیست باید یک روز به چشمان همسرت نگاه کنی و ببینی که چطور تمام امیدش را به تو بسته بی گمان بعداز نگاه عمیق به او بیشتر از همیشه دوستش خواهی داشت
خوشحالم سپیده جان

ممنونم مامان نسرینم

شادی پنج‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 01:21 ب.ظ http://neveshte-jat.blogfa.com/

یک حقیقت تلخی هم وجود دارد سپیده جان. آدم ها تا یک برهه ای می توانند سنگینی دیگری را بر دوش بکشند و همچنان دوستش بدارند. وقتی بار کسی را ممتد بر دوش می کشی، یک جایی عشق جای خودش را به ناچاری یا دلسوزی می دهد. برای حفظ عاشقانه هایمان، یک جایی باید مشکلاتمان را قاطعانه حل کنیم و بارمان را از دوش دیگری برداریم. به خصوص وقتی دیگرانی هم هستند که به شانه های او آویخته اند.

کاملاً به این حقیقت تلخ واقفم و برایش دارم در نهایت تلاش خود دست و پا می زنم شادی جان!
مطمئن باش!

بانو سرن پنج‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:41 ب.ظ

سلام.
خیلی خوشحالم از دیدن سپیده این جا.
خیلی نوشته های کوتاه قشنگی داری. و من خیلی ناسیونالیست گونه ربطش می دم به طبیعتی که توش رشد کردی عزیز.

سلام.
ممنونم.
و خوش آمدی به اتاقم...

بردیا جمعه 15 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 07:35 ق.ظ http://bamdadesokhan.blogspot.com

افسردگی تنها یک حالت روحی است و قابل پیشگیری و درمان. متاسفانه اغلب آدمهای درونگرا با آن دست به گریبانند و در بین ما ایرانیان به دلیل پیشینه فرهنگی بسیار شایع است.
کتاب از حال بد به حال خوب دیوید برنز را پیشنهاد می کنم. بسیار راه گشاست.

ممنونم.

آشتی شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 03:06 ب.ظ http://ashtiashti.persianblog.ir

خداخیرش بده!!!!!!!!

آره واقعاً!

N شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:01 ب.ظ

خوش ب حالت ک همسر چنین محکمی داری ک با وجود این همه فشار باز هم حواسش ب تو نیز هست و صد البته خوش ب حال همسرت ک تو اینهمه ب فکرشی>>>> زئوج خوشبخت>>> خوشبختی تان بر قرار و پایدار....

فدای تو نازنینم که این همه خوب بلدی خوشبخت ببینیمان... و این خوب است... خیلی خوب...

ناهید پنج‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:59 ق.ظ http://avaze-betyar.blogfa.com

سپیده که منبع انرژی و یک عالمه حس خوب است و اصلن به این شعر نمی‌آید

ببین چه روزگاری شده که نشسته این ها را اینجا نوشت!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد