اتاق آبی

اتاق آبی

...آسمان تمام شد؛ اینجا، زمین آغاز می شود
اتاق آبی

اتاق آبی

...آسمان تمام شد؛ اینجا، زمین آغاز می شود

بیا




بیا



یک جوری که غروب های این فصل پیدایمان نکنند

برویم تنهایی هفت سنگ بازی کنیم.



هی من سنگ روی سنگِ دلتنگی بگذارم

هی تو بزنی همه را بریزی و ...

فرار نکنی... بمانی...



چشم نگذاری!

برویم دوتایی قایم شویم؛

از دست پاییز های این غروبِ فصلی .




پ.ن: وقتش است روزگار یک کمی دست از لجبازی کودکانه با ما بردارد! بعله ! وقتش همین الآن است! کسی صدای مرا شنید؟




نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 28 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:21 ب.ظ

like <3

بوس!

ناهید دوشنبه 29 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:07 ب.ظ http://avaze-betyar.blogfa.com

چقدر این شعر در عین سادگی، بزرگ و گرم است.
من این را دوست دارم بارها بخوانم و لذت ببرم سپیده جان :-*

آخر تو خوبی... گرمی... و بزرگ...

shamim دوشنبه 29 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 02:46 ب.ظ

هی من سنگ روی سنگِ دلتنگی بگذارم

هی تو بزنی همه را بریزی و ...

فرار نکنی... بمانی...

:)

تو هم بیا اصلاً بمان پیش خودم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد