تا به امروز شاید این همه عریان ننوشته بودم از احوالم.
حتماً لازم است که می نویسم:
دیشب شب بدی داشتم...
اضطراب زیاد که در لحظاتی حتی از کنترل هم خارج می شد!
همراه شدن همسر با این جریان در عین اینکه کمک می کرد، عذاب وجدان هم به همراه داشت...
اینطور نمی شود ادامه داد!
تصمیم گرفته ام شیوه برخورد و زندگیم را تغییر دهم!
لطفاً کمک کنید!
شد با راهنمایی،
نشد با دعا!
ممنونم
متاسفانه از این کلمات کم، نشد متوجه علت پریشانیت بشوم. اما این را میدانم تو خیلی به خودت سخت میگیری. دوست داری همهچی تمام باشی. هستی سپیده جان. هستی و باور نداری. کسی که اینهمه دغدغهی عالی بودن دارد مگر میشود بد باشد؟ تازه اگر نشد که بهترین باشی دستکم سعیت را کردهای عزیزم.
برایت از کائنات بهترینها را میخواهم عزیزدلم
برداشتت کاملاً درست است ناهیدم
اما این مسئله دست خودم نیست!
فقط رنجم می دهد مدام
امید بسته ام به یک دوره ای که متأسفانه باید تا خرداد برایش صبر کنم.
برایم فعلاً آرامش بخواه ناهید... زیاد بخواه!!!
؟؟
؟
امیدوارم که خرداد خبرای خوب برسه پس.
آهان... بله...خرداد... کاش خرداد 93 برایم خاطره ی زیبایی شود... یک خاطره که تمام عمر امتداد یابد...
وقتی آروم باشیم، بهتر میشه فکر کنیم و تصمیم بگیریم. واقعا برات آرامش میخوام. یه آرامشی که در سایه اش بتونی بهترین راه رو انتخاب کنی عزیز دلم.
ممنونم آشتی جان.