اتاق آبی

اتاق آبی

...آسمان تمام شد؛ اینجا، زمین آغاز می شود
اتاق آبی

اتاق آبی

...آسمان تمام شد؛ اینجا، زمین آغاز می شود

تو!





یک چیزی از تن من کم می شود هر بامداد؛


شاید بازوان توست یله بر شانه هایم


یا سر انگشتانت نرم بر گیسوانم


یا همان گونه هایت گرم فشرده بر گونه هایم...






و این همه ی توست باز 


که باز می گردد هر شامگاه به تمامِ‌ من!



نظرات 4 + ارسال نظر
نادم چهارشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 03:12 ب.ظ http://aziiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiizam.blogsky.com

روزی که تورا دیدم با خود گفتم که یگانه ی خویش را یافتی پس دیوانه وار عاشقش باش ، عزیز بدارش و تا سرحد مرگ دوستش داشته باش ..... یادم هست آن هنگام که عاشقت شدم باخود پیمان بستم که دیگر در نگاه هیچ کسی که تمنای مهر و توجه دارد ، نگاهی نکنم ، پیمان بستم که تنها نگاه عاشقم را وقف چشمان زیبا و سیمای دلرُبای تو کنم تا فردا روزی پشیمان نباشم ... پشیمان نباشم که چرا آنگونه که لایقش بودی دوستت نداشتم ، پشیمان نباشم که چرا عشقم را ابراز نکردم ، عمل نکردم به آنچه می گویم تا اثباتی باشد بر حرفهای عاشقانه ام ...

ناهید یکشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 06:05 ب.ظ http://avaze-betyar.bogfa.com

همیشه همینطور لبریز می‌خواهمت :-*

این "همیشه" ی لعنتی!

علی کافه چی دوشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 10:00 ق.ظ http://cafe-tanhaee.blogfa.com/

عطر آغوش و تنت حاشیه ی امنیت است

مرد را فاصله در تخت به هم می ریزد....

واقعاً؟ :)
چه دو بیتیِ دولبه ای بود!

شادی یکشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 01:54 ب.ظ

خیلی زیبا بود.

زیبا نگاه توست!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد