اتاق آبی

اتاق آبی

...آسمان تمام شد؛ اینجا، زمین آغاز می شود
اتاق آبی

اتاق آبی

...آسمان تمام شد؛ اینجا، زمین آغاز می شود

معصومیت های از دست رفته ...





خیلی خیلی خیلی معصومانه پرسید:

- "شما از کجا میفهمید؟"


چه؟

که باید دروغ بگویید!


پارتی بازی ِ‌ کارِ‌ اداری بود و باید به جای "خاله ی دوستم" می گفت "خاله ی خودم" است معرف!


- "دروغ که می گویم،‌حس می کنم ... حس می کنم ... [به زمزمه] خود فروشی می کنم"!


قلبم تیر کشید اما فکرم 

این همه بلد نبودن ساده ترین ها در روابط اجتماعی اش را تحقیر کرد!



دلم تنگ است.