ده سال قبل اگر بهم می گفتند که روزی:
خانم مهندس معماری می شوی که با پیشنهاد کار استادت مدیریت آتلیه معماری دفترش را به عهده می گیری و یک روز پاییزی زیبا از خواب که بیدار می شوی حس می کنی بر اثر کم خوابی دیشبت سرت گیج می رود پس زنگ می زنی از رییست دوساعت مرخصی می گیری و می خوابی تا ساعت ده و با صدای ترانه ی شبکه خاطره - که پدر همسرت که در هال خوابیده و مدتی برای درمان مهمانت است؛ مشغول تماشایش است - بیدار می شوی و صدای سماور می آید و آرام آرام شروع به پوشیدن پالتوی کرم با شال کرم و جین آبی روشن و بوت قهوه ای-صورتی می کنی و عطر می زنی و خداحافظی و رانندگی -که تا همین چندی پیش آرزویت بود- و آفتاب و نیایش خالی و دفتر و عطر قهوه و پروژه بازسازی اداری ...
بی شک از ذوق در پوست نمی گنجیدم.
اما؛
اگر می گفتند ده سال رسیدن به این ها طول می کشد ...
چه خوب سپیده جان. چه شعاع نور و سکوت در زندگی ات زیباست. و ایضا رانندگی که آرزوی من هم هست روزی بشود که بشود
مداوم تر از اینی که هست می خواهمش...
و رانندگی ... می شود! همت می خواهد! دو ماه همت پشت هم! هیچ فرقی نمی کند از فردا یا از بیست و پنج آذر ده سال دیگر! اول و آخرش دو ماه پشت هم!
ده سال زمان زیادیه
اما من همین الان از همین تریبون اعلام میکنم که برای مهندس شبکه شدن و یه مهندس واااااقعیااااا
حاضرم 5 سال وقت بزارم :))) دوبرابر کارکنم ولی
موفق باشی دوست من ...