1- صبح ، وسط های راه متوجه شدم ماشین یک صدای ظریفی می دهد . یک جور سوت سوت های ناله گون آرام مشکوک ... یکم دنیال علت گشتم ، نشد! صدای موزیک را بلند کردم تا برسم دفتر!
فکر کردم؛ دیگر کجای زندگیم ناله می کند و من موزیک را بلند کرده به سمت هدفی - که نیست - گاز می دهم؟
2- بعضی آدم ها زندگیشان داستان دارد. با لبخند بلند می شوند هر روز صفحه ی جدیدی از آن را می نویسند. بعضی دیگر هنوز منتظرند... منتظرند مهاجرت کنند تا زندگیشان شروع شود!
3- مریم بلد است از زندگیش لذت ببرد ،
من؛ نه!
پ.ن: دیشب بد خوابیدم. با ناکاملی هایم غلت می خوردم در تخت.
خوب اگه علت رو هم بدونی و نشه اون موقع براش کاری کرد، بهترین راه همون بلند کردن صدای موزیکه. راه خوبیه سپیده
عزیزم ... ممنونم که فکر کردی و نظرت رو گفتی سرن. اما من مدتیست که تمام بنای زندگیم را بر غلط بودن این راه گذاشته ام! و راضیم ... خیلی ... برایت آرزویش می کنم...
زندگی خیلی وقت است شروع شده است سپیده ... سی سال و اندی پیش ...
بله! عمرمان شروع شده ... اما زندگیمان را خودمان شروع می کنیم . آدم هایی را دیده ام که عمرشان تمام شد و زندگی را شروع نکردند .