اتاق آبی

اتاق آبی

...آسمان تمام شد؛ اینجا، زمین آغاز می شود
اتاق آبی

اتاق آبی

...آسمان تمام شد؛ اینجا، زمین آغاز می شود

آپس اند دَونز ...



آمده بودم از پیروزی بنویسم.

از لبخندهای رضایت از ته دل بعد از یک عالمه تلاش ...

که رسید اندوهی از پس کوه ...

بخشی از نظم طبیعت است حتماً ... که عزیزانمان بیمار می شوند.

همکار کوچک دوست داشتنی ام بیمار شده!

درمانش درد دارد.

یک توده ای از غم آمده هوای اینجا را گرفته ... 
من دوست دارم خوب شود.
دوست دارم بجای "معلوم نیست هنوز" ها ،‌ خبر خوب بدهند دستش ... حرف خوب بزنند برایش ...
دوست دارم چیزهای ساده خوبش کنند ...
مثل آب ...

مثل آفتاب...
مثل در آغوش گرفتن ...

درد نداشته باشد درمانش.
پدر و مادرش لبخند داشته باشند.
برادر تازه داماد شده اش نقِ کت و شلوار بزند...

من همه چیز را در باره ی الی کوچکم خوب می خواهم ...
لطفاً...
آهای آقای دنیا!


مبادا وقت رفتن کم بیاری...





دارم فکر می کنم شکست ها چه رنگی اند ... 
یک جور زرد لیمویی ... خاکی ... خنثی  ... بی تفاوت ...


اما؛

حواستان که هست؟ که هیچ مطلقی وجود ندارد ؟
 که این رنگ ها ساخته های ذهن مایند ...  

ذهنی که مدام می خواهد داستان کند ...  ببافد ... بسازد ... 

جای آنکه تماشا کند ... 

تماشا کند ...
تماشا کند ...