اتاق آبی

اتاق آبی

...آسمان تمام شد؛ اینجا، زمین آغاز می شود
اتاق آبی

اتاق آبی

...آسمان تمام شد؛ اینجا، زمین آغاز می شود

او باهار است ...




همیشه #مهدیه_لطیفی را دوست داشته ام. از وقتی پیدایش کردم بی وقفه دوستش داشتم.
یک شاعر توانمند و صادق است!
توانمندی در شعر خیلی چیز نادری نیست، این میزان از صداقت اما...
دلنوشته های امروزش را هم خواندم.
ابری بود مثل خیلی دیگر وقت ها قلمش.


با خودم فکر می کنم؛
یک زمان او اگر از شادی بنویسد، 

 چند بهار به فصل ها اضافه خواهد شد؟




من عاشق آرامش های در راهم ...



خب.
روزهای حال خوب و آرامش برگشتند... حالا وقت ثبت کردن است!
که بعداً ها بیایم و بخوانم که چگونه زندگیم شبیه دریا شد ... 
که چگونه فهمیدم اصلاً زندگی از اولش دریا بود!
بالا و پایین داشت ... 
خطر داشت ...
زشت و گل آلود بود ...
صاف و رویایی ...
بنویسم که اضطراب ها هر اندازه که سهمگین باشند، طبیعتشان گذراست ...
بنویسم که چه ذهن غیر قابل اعتماد است در روزهای طوفانی!
که بهترین کار در این آشوب ها نشستن در خانه چای نوشیدن و سرگرم هر آنچه جز ذهن بافی شدن است!
که اشتباه ترین کار اعتماد به چرندبافته های فکری است که بیچاره چاییده و باید فرصتش داد تا تب کند ... بلرزد ...عفونت را بیرون بریزد ... بلکه باز جان گرفته آرام آرام و سلامت از سر بگیرد ... 


بنویسم که مبادا در موج بعد فراموش کنم آرامش آمدنیست ...


و سایه بان آرامش ما

ماییم ...




از حال بد به حال خوب




و کسی چه می داند مسئولیت حال خود را پذیرفتن یعنی چی ...

تمام و کمال...


راضی شده ام به دارو برای رفع حمله ی اضطراب ها.
دارو را دوست ندارم.
اما جنگ با دارو فایده ندارد.

 می خواهی دارو نخوری؛ حالت را خوب کن که از دارو بی نیاز باشی...