اتاق آبی

اتاق آبی

...آسمان تمام شد؛ اینجا، زمین آغاز می شود
اتاق آبی

اتاق آبی

...آسمان تمام شد؛ اینجا، زمین آغاز می شود

مادرم ؛چاى




مى گویند بعضى ها اساساً "چایى خور" ند!

به اندیشه وامى دارندمرا این مصطلحات... به چرایى مى اندازندم!

 از شنیده هاست که شمالى ها را چاى از عوارض رادیو اکتیو فضاى منطقه مصون داشته... از اعتیاد به تئین چاى هم کم نشنیده ام...

این دلیل تراشى ها اما زورشان به "چرا" یم نرسید هرگز. از آن دلیل ها مى خواهد چرایم که عقل از آن ها بى خبر است!

از من بپرسید یک جور "مادرانگى" هست در چاى داغ، که سخت رغیب بتوان یافتش میان طبیعت بى جان!


"مادرى" را که یاد این چاى هاى لیوانى داده است؟

که داغ مى ریزمش هر بار... سرد مى نوشمش اما!


تو انگار کن نفس نفس تازه رسیده از بازار داغ، در را باز کند، زنبیل پر از میوه و سبزى را کنار در پیاده کند، بوى نان تازه پر کند خانه را... از فخرى خانم تازه عروس گرفته بگوید برایت و پسر بزرگ ناصر خان که درسش همین روزها تمام مى شود و این که این همه پز دادن ندارد حالا توى صف نانوایى!

نفسش لا به لاى حرف ها آرام آرام منظم شود... تا همه ى میوه ها بنشینند سرجایشان توى یخچال، زیر برنج را کم کند، یک ظرف میوه ى شسته بیاورد جلویت لابه لاى کتاب خواندنت و بنشیند به پاک کردن سبزى ...

تازه مى رسد زمان نوشیدنش...


و اینگونه است که هربار داغ مى ریزمش باز... 

سلام

من یک "چایى خور"م! 

عاشق سلوک چاى ؛ داغ رسیده از بازار... تا... سرد، وقتى نشسته برایت سیب پوست مى کند.


#چاى