اتاق آبی

اتاق آبی

...آسمان تمام شد؛ اینجا، زمین آغاز می شود
اتاق آبی

اتاق آبی

...آسمان تمام شد؛ اینجا، زمین آغاز می شود

باز هم رفت ...



همسر... 
باز رفت بروجرد ،  که به کار بازسازی خانه مادر برسد ... که بخوابد روی پای مادر ... که به ناله های مادر گوش کند ... که چند روزی مال مادرش باشد ...که طفلکی مادرش.
که طفلکی مادر پسرها ...
که می دهند پسر خوش قد و بالایشان را دست دختری ... که بخوابد روی پایش ... که ناز کند بریش ... که تمامش مال خودش باشد.
تمرین شد اما.

یادگرفتم تنهایی بگذرانم ... تنهایی زندگی کنم ... تنهایی خوشی هم حتی بکنم .
آخ که روزهای سختی در راه است ...
آخ! 

قندان بیاورید




سر صبحی جلوی آینه خط لب را یک جوری داشتم سعی می کردم بکشم که هم بیرون زدنش از لب دیده نشود و هم یک جور خوبی لب ها را شیرین تر کند از برای دلبری صبحانه که آمد نشست گفت: علی گفته برای کارهای ماشین می روم بروجرد؛ بهتره روز تعطیل نریم.
و گفت: من هم گفتم برای من هم بهتره، سپیده فقط تعطیلات خونه ست ، زیاد فرصت ندارم ببینمش.
یک جوری یک جایی از دلم یک مدل قندی آب شد که تا حالا هیچ جور دیگری هیچ جای دیگرش اینچنین کانادایی قنج نرفته بود! 





آغاز




دیروز آمد.

ویزا را می گویم.

رفتن سرانجام آغاز شد ...