اتاق آبی

اتاق آبی

...آسمان تمام شد؛ اینجا، زمین آغاز می شود
اتاق آبی

اتاق آبی

...آسمان تمام شد؛ اینجا، زمین آغاز می شود

به وقت شغل




روزهاى قشنگى نیست. یعنى بهتر بگویم؛ این روزها قشنگ نیستم.

احساس مى کنم مشغول مسخره ترین کار زمینم.

صبح تا غروب توى رستوران آیپد به دست قدم مى زنم و تا جایى که مى توانم از مسئولیتم که حرف زدن و گرم گرفتن با مردم است فرار مى کنم.

مک دونالد باعث شد من با لایه ى عجیبى از جامعه ى این شهر آشنا شوم. البته "پوزیشن"م باعثش شد.

همین که باید با مردم قاطى شوم و کمکشان کنم از فضاى رستوران لذت ببرند و از آن طرف به مدیران کمک کنم بفهمند توى لابى چه خبر است.

نتیجه  این شد که هر روز با مردمى سر و کله مى زنم که اکثراً باز نشسته اند و همه با در آمد حداقلى بازار کار این جا سى-سى و پنج سال کار کرده اند و حالا مستمرى بگیر دولتند.

مردمى که حقوقشان، کرایه خانه شان، خرج رفت و آمدشان و خورد و خوراکشان مشخص است و تقریباً ثابت.

یک عددى را هم هر ماه براى تفریحاتشان در نظر مى گیرند که همانا آمدن به مک دونالد و چیزى سفارش دادن و نشستن دور هم با بازنشسته هاى دیگر و حرف زدن تا خود غروب است.

غالبشان ناتوانى هایى هم دارند.

اوایل برایم جذاب بودند. حالا اما حسابى خسته ام ازشان.

خیلى آینده ام در تصورم شبیه این ها شده.

وقتش است.

وقتش است یک شغل پیدا کنم.

یک شغل واقعى.

جوان شوم دوباره.

و زیبا...

و پر انرژى...

وشاید؛

مادر!




نظرات 3 + ارسال نظر
nj شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1398 ساعت 10:39 ق.ظ http://njs.blogsky.com

برو مسافرت یکم استراحت کن

وقت و پول!

مینو دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1398 ساعت 12:56 ب.ظ http://ghozar.blog.ir

سپیده جان خوبیش اینه با همین تجربه ها بزرگ میشی و این فرصت خوبیه که یه فکر پایه ای تو ذهنت بندازه

ناهید شنبه 22 تیر‌ماه سال 1398 ساعت 09:00 ب.ظ http://avaze-betyar.blogfa.com

من فقط کلمه‌ی مادر رو خوندم

اون روز به شدت مى خواستمش. روزهاى زیادى تو این مدت بعد از اون روز بوده که نمى خواستمش. آدمیزاد و دیالکتیک حس ها

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد