اتاق آبی

اتاق آبی

...آسمان تمام شد؛ اینجا، زمین آغاز می شود
اتاق آبی

اتاق آبی

...آسمان تمام شد؛ اینجا، زمین آغاز می شود

بعله!





بوسیدنِ تو


-بوسه های من، بر گونه های تو- 


در ذهن من انگار  یک ربطی به گنجشک دارد!


حالا 


این ربط 


یا مالِ "گنجشککان پرگوی باغِ شاملوست"


یا


...


نه،


ربطش همان 


"گنجشککان پرگوی باغِ شاملوست"...






باران تویی...





باران تویی...


به خاک من بزن.


باز آ  ببین ...


که بی مه تو من ؛


هوای  پر زدن ندارم...


باران تویی...


به خاک من بزن...


باز آ  ببین ...


که در ره تو من ...


نفس بریده در گذارم...




پ.ن: شعر از متن ترانه ی زیبای "باران تویی" گروه چارتار...

از دیگران...(1)




مهدیه ی لطیفیِ باهوش و نازنین، نمی گذارد برای شعرهایش حرف بزنیم در وبلاگش. دوست ندارد حرف هایمان را !


بچه ها بیایید اینجا با هم یکیشان را که تازه است و بسیار به دلم نشسته بخوانیم و درباره اش حرف بزنیم.


خب؟




ما دیر به دنیا آمده ایم
که زود به زود خسته می شویم
قدیم ها دنیا روی دور تند نبود
قدیم ها می شد عاشق شوی
خیر نبینی
سال ها بعد خسته شوی
نه که خیرندیده باشی از همان سر
و چنگ بیندازی به هر سلامی
تا بل خستگی هایت را بتکانی

تناسخ است یا تکامل؟
که در سی سالگی
هزار سال زندگی کرده ایم!؟