اتاق آبی

اتاق آبی

...آسمان تمام شد؛ اینجا، زمین آغاز می شود
اتاق آبی

اتاق آبی

...آسمان تمام شد؛ اینجا، زمین آغاز می شود

چار تار ... چارتارِ خوب ...









آن شروع!

آن شروعِ بی نظیر ...


" من و تو وارث خورشید و ماهیــــــــــم ...

  من و تو 

   نغمه ای بی اشتباهیــــــــــــــم ... "











وبلاگستان پر از زن است.

زن هایى که آرایششان پاک  شده 

توى تختى خوابیده اند که خواب ندارد.


زن هایى که پشت به تمام "توجهات یک دنیا وقتى آرایش دارند" کرده اند؛

تا بى توجهى یک تخت دونفره ى بى آرایش را بدست آورند.


توى وبلاگستان سوز میاید...







درباره ازدواج حرف می زنم!







داستان ازدواج خودم و اطرافیانم من را رساند به یک جمع بندی:





1- "عشق در نگاه اول" وجود دارد.

اما؛

ضامن پایداری یک زندگی دو نفره نیست!




2- "تعهد" عامل پایداری یک زندگیست !

و؛

  می تواند منجر به پیدایش یک عشق "بشود" یا "نشود"!




3- "عشق در نگاه اول" کمک بسیار بزرگیست برای تصمیمِ "تعهد" گرفتن!


تمام!







کهکشانی هستیم برای خودمان!






یک سری سیاهچاله اند اطراف مسر پیاده روی روح و روان ما!


احوالی که هر بار 


 با بهانه ای 


- مثل یک بی اعتنایی کوچک از سوی آنکس که نباید -




به عمق آن پرتاب می شویم!







درمان دارد سیاهچاله های روان؟!








Poor weekends!




تنها ایرادش این بود که 

هیچ کجایش

شبیهِ آخر هفته ى یک "زوج" که 

هم را "انتخاب" کرده اند

نبود

که نبود

که نبود!




پ.ن: و آیا "تفریح هاى مشترک"  وجود خارجى دارند؟

سه گانه ...





1- رها کرده ام برادرِ‌بیچاره را! دارد نفس می کشد بدبخت...



2- شده ام تصویرگر و این خیلی شیرین است!



3- و مانده ام با همسری که از خواب ناگزیر است هر لحظه و همواره ؛ چه باید کرد!





و پی نوشت اینکه خیلی خوبم این روزهای پاییزی... 

نه که راضی باشم، نه! اما خوبم ... 


معصومیت های از دست رفته ...





خیلی خیلی خیلی معصومانه پرسید:

- "شما از کجا میفهمید؟"


چه؟

که باید دروغ بگویید!


پارتی بازی ِ‌ کارِ‌ اداری بود و باید به جای "خاله ی دوستم" می گفت "خاله ی خودم" است معرف!


- "دروغ که می گویم،‌حس می کنم ... حس می کنم ... [به زمزمه] خود فروشی می کنم"!


قلبم تیر کشید اما فکرم 

این همه بلد نبودن ساده ترین ها در روابط اجتماعی اش را تحقیر کرد!



دلم تنگ است.







به نظرتان ...




1- کلاً خوب است آدم وقتی خسته است حرف بزند؟


یا نزند به نفع همه است؟!





2- زن ها و مردها یک فرق بزرگ دیگر هم دارند؛ زن کنار خستگی مردش شروع به زن بودنش می کند و مرد ... با خستگی زنش آرام آرام تمام می شود ... 


همه چیزش...




3- برادرم را به من برگردانید!






پ.ن: آری اگر بسیار اگر کم فرق دارند...


تو!





یک چیزی از تن من کم می شود هر بامداد؛


شاید بازوان توست یله بر شانه هایم


یا سر انگشتانت نرم بر گیسوانم


یا همان گونه هایت گرم فشرده بر گونه هایم...






و این همه ی توست باز 


که باز می گردد هر شامگاه به تمامِ‌ من!