اتاق آبی

اتاق آبی

...آسمان تمام شد؛ اینجا، زمین آغاز می شود
اتاق آبی

اتاق آبی

...آسمان تمام شد؛ اینجا، زمین آغاز می شود

سایه بان آرامش ما؛‌ ماییم؟؟




امتحان می کنیم...


10 روز دیگر تولدمان است.


خودمان را شاد و سرحال می خواهیم آن روز!


خودمان را شاد و سرحال می آوریم تا آن روز ...


خودمان و خودمان ...


ها؟


می شود؟ 


لذت بخش هم خواهد بود؟




هدف! (1)




یک روز (1)


با شجاعت (2) 


چشم در چشم زندگی ام بنشینم (3)


ضعف هایش را ببینم (4)


و حالم بد نشود! (5)


... (6)





1-  که نباید خیلی هم دور باشد!

2- که با اتکا بر خودم و بخش پر روی وجودم به دست آورده باشم!

3- تنهای تنها و بدون وابستگی روحی به کس دیگر!

4- دور از بدبینی یا خوشبینی!

5- یعنی ... پذیرفته باشمش... یا ببینم آن قدر ها هم بزرگ نیستند... یا حتی عادت کرده باشم بهشان ... یا در بهترین حالتش ببینم که شدت و حالتشان عوض شده و کمرنگ شده اند!

6- و البته باید این حال مختص "یک روز" نباشدها !!!




همین!




هنوز خوشبخت است...




خیلی هم کار سختی نمی تواند باشد؛


فهمیدن اینکه


وقتی لا به لای هزار و یک کار روزانه شرکت

درست یک جایی بعد از دو سه تماس تلفنی این کارفرما و آن یکی

قبل از آخرین ارجاع به شرکت فلان

دلش برای یک چیزی شبیه "صدا کردنت"، تنگ شده باشد؛


"چـــقـــــدر"


خوشبخت است!




ببین... قانون دارد همه چیزم!







شب است.

روی مبل می نشینم و به تو نگاه می کنم.


که چقدر بزرگتر شده ای...

که این ریش تازه چقدر عجیبت کرده!


***

دانه های سپیدِ موهایت را با چشم می شمارم و می اندیشم

چقدر راه مانده تا بشوی یک مردی آنچنان قوی که من خود را یله بر آن رها کنم... هر چند اصلاً شک دارم من بلد باشم این کار رابکنم... آنچنان که نه بر مادرم کردم نه بر پدرم و نه حتی ... بر خدایم...

کار می کنی.

خسته ای .


و من چقدر خوب بلدم به آغوشی و بوسه ای و کلامی شاید همراهشان، این خستگی را بتکانم بریزم دور،

اما؛

همین من چقدر سخت می گیرم به بوسه هایم...

به دست هایم...

که مبادا بشوند ابزار!

بوسه های من

بر شانه های تو

نباید بشوند ابرازِ هیچ چیز دیگری...


بوسه ها و نوازش ها،

خود

هدف اند!

وقتی برسی به لحظه ای که عشق از درونت طلبش کند؛ 

وصالش را جایزی...



من 

نه که نخواهم کمکت کنم!

من

اجازه ندارم!


***

شب است.

 روی مبل نشسته ام 

به این همه پیچیده گی می اندیشم 

اما

بوسه ای بر گردنت و ...

با یک "بزن ببینم سریال های طنز فارسی .  1  شروع نشد"

زندگی را

 -امشب هم- 

ساده می کنم.







بچه ها؛ اینجا را من ساختم! (ادامه...)



















پ.ن: کنارِ دکتر محسنیِ تا همیشه نازنین...



پ.ن 2 :  :)










و این را هم هدیه به خانه ام کشیده ام...








خانه ی کوچکم؛
نترس!

از هیچ فردای شاید خاکستری...
از هیچ سال خنثیِ نیامده...

چرا که ما
- خودمان -
آسمان هر بهارت را آبی خواهیم خواست...
ظهر هر تابستانت را آفتابگردانی...

و تمام عصر های کشدار پاییز را
میهمان دانه دانه ارغوان؛
با تو تنبلی خواهیم کرد...

نترس؛
خانه ی سپید من... نترس...