اتاق آبی

اتاق آبی

...آسمان تمام شد؛ اینجا، زمین آغاز می شود
اتاق آبی

اتاق آبی

...آسمان تمام شد؛ اینجا، زمین آغاز می شود

"دعوت" تمرین بزرگتریست ...






دوستانی که دعوتشان کرده بودم به تجربه ی دوره ای برای بازنگری زندگی، دیروز قدر دانی ام کردند. شاد شدم برایشان.  صدا و کلماتشان رها بود.

دیروز خیلی دوست تر داشتمشان!

داشتند هی دوست داشتنی تر می شدند برای من ... برای همه ... برای دنیا ...



و من به ناکاملی هایم فکر کردم ! ناکاملی که فکر کردن ندارد دختر! باید رفت توی شکمش و کاملش کرد!

ناکاملی یعنی؛ با یک آدمی یا "گفتگوی نکرده" داری‌، یا " طلب بخشش انجام نداده" و یا "قدردانیِ نکرده" .


زندگی برای خیلی کارها فرصت خیلی کوتاهیست ...

اصلاً چطور است به تناسخ ایمان بیاوریم! هان؟

شیرین تر و آرام تر زندگی نخواهیم کرد؟



کلیشه ی باد و برگ پشت پنجره در کار است.

دوستانی بهتر از آب روان این سو ...

و یک حس سپاسمندی از زندگی ...


همه چیز خوب است.

:)






یلدا ...




ما یک چیز خوب در خانواده مان داریم!


بلدیم متفاوت "عمل " کنیم!


مثلاً؟


بلدیم دسته جمعی همه باهم 

حتی با پدر ها

با مادرهای چسبیده به آشپزخانه

با نوه ها و پدربزرگ ها

با همه ... 

یکدفه بلند شویم و به جای کپه کپه حرف های معمولی درباره ی بنزین سوپرهای اخیر یا لوبیا را چه جوری آبپز کنیم که رنگش کدر نشود؛


پانتومیم بازی کنیم!


بعله!


یا مثلاً بلدیم تمامِ‌ یلدا را به پیشنهاد عمو 

حافظ بخوانیم و نقد کنیم!

نه که یک نفربخواند و توضیح دهد ها!‌

نه!

هر کس خودش فال خودش را بخواند و به نقد بگذاردش و حتی آخرش بگوید : "در شأن حافظ نبود این خود نمایی که من می توانم این همه «شمع» ردیف کنم ..."


بعله!


من این بلد بودن های متفاوت "عملی" رو دوست دارم ... زیـــــــــــــــاد ...



سه گانه ...





1- رها کرده ام برادرِ‌بیچاره را! دارد نفس می کشد بدبخت...



2- شده ام تصویرگر و این خیلی شیرین است!



3- و مانده ام با همسری که از خواب ناگزیر است هر لحظه و همواره ؛ چه باید کرد!





و پی نوشت اینکه خیلی خوبم این روزهای پاییزی... 

نه که راضی باشم، نه! اما خوبم ... 


خوبم ...







یک روزهایی باورم نمی شود این همه بزرگ شده باشم.


باید برای روزگار پاگرد بگذارند؛


گاهی هم بایستد 


سربرگرداند 


آدم بتواند به راهِ‌ رفته نگاهی بیاندازد!


شاید یکی خواست به گذشته اش افتخاری چیزی بکند!




***





روزهای آرام می گذرند

خوشی هایی از گوشه و کنار سربرآورده اند که

که 

که خوبند!


احسانم هم آغوش تمامِ  تنبلی ها و اراده کردن ها و تغییر ها و تصمیم هایم،‌ کنارم نشسته .

هرچند نگرانی و دغدغه  ی آینده ی به هم پیچیده ی برادر، آشفتگی را در همسایگی نگه داشته اما؛

 شب های زیادی را با حسی از سپاس،‌ به زندگی شب بخیر می گویم.



خوبم

:)



رویاها... رویاهای نجات دهنده ...






همین یکی دو روز پیش بود که یادم آمد امسال یک جایی نوشته بودم در این اتاق که :


"امسال عاشقانه ترین پاییز عمرم را - تا اینجا -  گذراندم!"




امروز صبح که از خانه بیرون می آمدم فکر کردم، زمستان سختی بود اما


هی!

 

دختر! 


انگار این بهار دارد رقابت می کند با آن پاییز ها! ... 




این روزها خوبم.


این روزها که می گذرد خوبم ...


باید تشکر کنم!


از ... 


از خانه ی سپیدی که این روزها شده لوکیشنِ همه ی تخیلاتم! 


با حیاط کوچکی که در آن توت فرنگی کاشته ام ... گوجه کاشته ام ... خیار و ریحان کاشته ام ... 


با تراسی که نرده های چوبی سفید دارد و عصرانه های چای و صبحانه های آفتابی روز تعطیل ...


باید سپاسگزار بود ... 


باید از رویاها سپاسگزار بود.



و من


سپاسگزارم.


از تو 


که همراهِ‌ شیرین ترین رویاهای منی ...







پ.ن:و کور شوم اگر دروغ بگویم! 


کار می کند!



بعله !


کار می کند!


با همکارِ کوچکِ نازنینِ جدیدت ،‌همکارهای قدیمی بد رفتاری می کنند؟


نمی پذیرندش در جمعشان؟


تنها بگذارش و حتی کمی با او بد رفتاری کن!


بقیه به عنوان نجات دهنده وارد می شوند! 


:)


بعله!


آدم ها نمی پذیرند که در حالت عادی باید با انسان ها، انسانی و دوستانه رفتار کنند؛


اما کافیست آن ها را در سختی و محتاج ببینند؛


با نهایت فداکاری ممکن سوپرمن می شوند!


آدم ها می خواهند سوپرمن باشند،‌ نه فقط "من" !!!



دلم تنگ نیست این روزها...




 جانم برایتان بگوید؛

نه که چیزی عوض شده باشد در اصل قضایا،‌تنها نگاهم دیگر مدام پی آن نگرانی ها نیست!


حالا کی اش را نمی دانم، اما بر میگردند.

این یک واقعیت است!


فعلاً‌ اما از نبودشان استفاده می کنیم

صب به صب مانتو و شال ست می کنیم

عطر می زنیم

ماتیک می نشانیم بر لب

رختخواب را مرتب می کنیم

آینه را پاک می کنیم

کادوی روز زن گرفته ذوق می کنیم

گل می خریم

کتاب می خوانیم

و از این جور کارها...




خبر خوب این که ...



مى شود حتى ساعت ٦ عصر خوابید و

 ٨ بیدار شد و

حالش خوب بود ...


خوبِ خوب ...


مثل این که مثلا ١٠ ونیم صبح باشد!