-
سی سالگی ؛ زن است!
دوشنبه 17 فروردینماه سال 1394 10:23
"خدا خدای نوشته های ثبت شده است!" عنوانِ پستِ امروزِ دوست شیرینی بود که حالا یک مادر حساب می شود! و من فکر کردم به "نوشته های ثبت نشده" ام! بگذارید اعتراف کنم که سی سالگی سن سختی برای آرزو کردن نیست؛ تصورِ چهل سالگی شاید! بماند که احتمالاً خودِ چهل سالگی هم نیست ... این تصورِ لعنتی ! وقتِ باز...
-
سالانه !
یکشنبه 16 فروردینماه سال 1394 10:27
خب ... جانم برایتان بگوید که جشن تولد سی سالگی زیبا بود! سرشار بود از توجه . سورپرایز واقعی ... کیک های خوشمزه ... مهمان های خوب ... کادوهای دوست داشتنی ... و هر لحظه بوسه و آغوش "عزیزترم از جان"! و یک دنیا شرمندگی... 23 اسفند نود و سه را می گویم! و عید ؛ انقدر غر زدم سر کارهای عقب مانده مامان که شروع تفریح...
-
چار تار ... چارتارِ خوب ...
دوشنبه 11 اسفندماه سال 1393 10:17
آن شروع! آن شروعِ بی نظیر ... " من و تو وارث خورشید و ماهیــــــــــم ... من و تو نغمه ای بی اشتباهیــــــــــــــم ... "
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 بهمنماه سال 1393 01:18
وبلاگستان پر از زن است. زن هایى که آرایششان پاک شده توى تختى خوابیده اند که خواب ندارد. زن هایى که پشت به تمام "توجهات یک دنیا وقتى آرایش دارند" کرده اند؛ تا بى توجهى یک تخت دونفره ى بى آرایش را بدست آورند. توى وبلاگستان سوز میاید...
-
خودمان را داریم بلد می شویم!
دوشنبه 27 بهمنماه سال 1393 09:55
خب نبینیم دست از سر روزگار بر داشته باشی خانم! باشد. بگذارید جانم برایتان بگوید که هی داریم خودمان را میشناسیم این روزها... بلد شده ایم به خودمان نگاه کنیم. گوش کنیم. و به دیگران البته! بلد شده ایم بازی کنیم! تمرین کنیم : تغییر در اطرافمان را با تغییر در خودمان پدید آوریم. یک جورهایی بلد شده ایم ببینیم واقعیت ماجراها...
-
ولنتاین امسال رو دوست تر داشتم! :) ترکیبی از "LOVE" و "RETAIL THERAPY" :))))
یکشنبه 26 بهمنماه سال 1393 10:38
-
درباره ازدواج حرف می زنم!
دوشنبه 20 بهمنماه سال 1393 12:34
داستان ازدواج خودم و اطرافیانم من را رساند به یک جمع بندی: 1- "عشق در نگاه اول" وجود دارد. اما؛ ضامن پایداری یک زندگی دو نفره نیست! 2- "تعهد" عامل پایداری یک زندگیست ! و؛ می تواند منجر به پیدایش یک عشق "بشود" یا "نشود"! 3- "عشق در نگاه اول" کمک بسیار بزرگیست برای...
-
روی در روی ؛ تمام قد!
یکشنبه 19 بهمنماه سال 1393 11:43
باید تن دارد؛ به زندگی. لیاقتش را دارد!
-
کهکشانی هستیم برای خودمان!
چهارشنبه 8 بهمنماه سال 1393 13:49
یک سری سیاهچاله اند اطراف مسر پیاده روی روح و روان ما! احوالی که هر بار با بهانه ای - مثل یک بی اعتنایی کوچک از سوی آنکس که نباید - به عمق آن پرتاب می شویم! درمان دارد سیاهچاله های روان؟!
-
مادرم
یکشنبه 28 دیماه سال 1393 09:56
دیشب مادری که تنها مانده خواب را مهمان خانه ام بود. دیشب مادری که تنها مانده خانه ام را سیر تماشا کرد. دیشب مادری که فکر می کند وقتش است پول هایمان را جمع کنیم؛ خانه بخریم از قالب ژله های جدیدم تعریف کرد!
-
جدال عقل و عشق ...
چهارشنبه 24 دیماه سال 1393 11:04
بین عشق و عقل گیر کرده همکار. یک گیرِ کلاسیک ... و من ؟ من فکر می کنم پشیمان می شود! چه عشق را انتخاب کند؛ چه عقل را !
-
وحشت دارد خب!
شنبه 20 دیماه سال 1393 09:42
دیشب پایانِ فیلم ، آنجا که مرد اول ماجرا دچارِ مرگ شد، دیدم؛ خودِ مرگ چیز وحشناکی نیست، این که آدم ها پس از مرگِ ما بیرحمانه به زندگیشان ادامه می دهند وحشناک است! مثل تصادف امروز صبح توی نیایش سرِ کردستان! خودِ تصادف خب تصادف است؛ پیش می آید! ماشین هم بالاخره درست می شود! اما این مردم ... سیل ماشین ها که رقابت می کنند...
-
در کانادا هم هزینه تحصیل بیشتر از تصور ماست...
جمعه 19 دیماه سال 1393 15:03
و ما تصمیم به مهاجرت با جیب خالى را "خر" آفریدیم!
-
توقعات من!
پنجشنبه 11 دیماه سال 1393 10:49
همین الآن که بیدار شدم یک کشف جدید کردم! این که من اصلاً دلم نمى خواهد آدم خیلى خیلى پولدارى باشم! و حتى به آدم هاى خیلى خیلى پولدار حسودیم هم نمى شود! من فقط مى خواهم هر وقت هر جا که دوست دارم بروم! و هر وقت هر کار که دوست دارم بکنم! همین!!!
-
فلسفه زندگى...
جمعه 5 دیماه سال 1393 13:20
یک زمانى میگفتند "کیمیاگر" ِ پائولو کوئیلو به عنوان یک کتاب درسى در آمریکا تدریس مى شود! مى شود واقعاً؟ نمى دانم دیگر خوانندگان این کتاب چه نظرى دارند اما براى من آن روزهاى نوجوانى کتاب به قطعه اى الماس مى ماند که سرشارم مى کرد از انرژى و انتظارِ نشانه هاى گنج هاى پیش رو... بعدتر ها هى ناامید و مضطربم کرد......
-
یلدا ...
دوشنبه 1 دیماه سال 1393 12:09
ما یک چیز خوب در خانواده مان داریم! بلدیم متفاوت "عمل " کنیم! مثلاً؟ بلدیم دسته جمعی همه باهم حتی با پدر ها با مادرهای چسبیده به آشپزخانه با نوه ها و پدربزرگ ها با همه ... یکدفه بلند شویم و به جای کپه کپه حرف های معمولی درباره ی بنزین سوپرهای اخیر یا لوبیا را چه جوری آبپز کنیم که رنگش کدر نشود؛ پانتومیم بازی...
-
Poor weekends!
پنجشنبه 13 آذرماه سال 1393 15:03
تنها ایرادش این بود که هیچ کجایش شبیهِ آخر هفته ى یک "زوج" که هم را "انتخاب" کرده اند نبود که نبود که نبود! پ.ن: و آیا "تفریح هاى مشترک" وجود خارجى دارند؟
-
سه گانه ...
چهارشنبه 12 آذرماه سال 1393 10:00
1- رها کرده ام برادرِبیچاره را! دارد نفس می کشد بدبخت... 2- شده ام تصویرگر و این خیلی شیرین است! 3- و مانده ام با همسری که از خواب ناگزیر است هر لحظه و همواره ؛ چه باید کرد! و پی نوشت اینکه خیلی خوبم این روزهای پاییزی... نه که راضی باشم، نه! اما خوبم ...
-
معصومیت های از دست رفته ...
سهشنبه 20 آبانماه سال 1393 14:01
خیلی خیلی خیلی معصومانه پرسید: - "شما از کجا میفهمید؟" چه؟ که باید دروغ بگویید! پارتی بازی ِ کارِ اداری بود و باید به جای "خاله ی دوستم" می گفت "خاله ی خودم" است معرف! - "دروغ که می گویم،حس می کنم ... حس می کنم ... [به زمزمه] خود فروشی می کنم"! قلبم تیر کشید اما فکرم این همه...
-
به به!
یکشنبه 27 مهرماه سال 1393 11:56
توی ستون "درباره نویسنده" یک وبلاگی خواندم : " حوصله ی ۱-بی کسی ۲-بی پولی ۳-پیری ۴-تایید کامنت ۵-لینک وبلاگ غریبه ها رو ندارم" عالی بود! به نظرم آدم ها تازه از آنجایی که دیگر حوصله ی ۱-بی کسی ۲-بی پولی ۳-پیری ۴-تایید کامنت ۵-لینک وبلاگ غریبه ها رو ندارند؛ شروع می شوند!
-
رو راست
شنبه 26 مهرماه سال 1393 13:27
باید بود!
-
درام!
چهارشنبه 23 مهرماه سال 1393 12:41
دیروز؛ یک جایی از روز بود که یاد بزرگترین درام واقعی ای که در زندگی واقعیم با آن رو به رو شدم،افتادم. یک روز پاییزی بود گمانم مادری کنارم نشست توی اتوبوس تهران-باغستان. چند بسته بزرگ سبزی خرد شده به همراه داشت. بویشان توی ذوقم می زد! دندان های پایینش هم خراب بود. آن هم توی ذوق میزد. از همه بدتر چشمانش!!! هیچ نگاهی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 مهرماه سال 1393 14:48
سی سالگی بی شک پاییز است همه ... جادویی از اوج گرفتن... انتظار یک سرآزیری که می آید... کاریش هم نمی شود کرد! اربابانه باید پذیرفتش!
-
اشتباه نمی کنم؟
سهشنبه 1 مهرماه سال 1393 11:25
با صراحتِ بی رحمانه رو در روی زندگی؛ اصالتش را زیر سوال نبرده ام!؟ مدرنیته با اصالت هم می جنگد؟ توضیح این که: نادیده می گیرم زندگی را به خاطر ضعف هایی که در همراهیم به خرج داده! به خاطر ضعف های خانواده ... به خاطر رشته تحصیلی ناکارآمد ... به خاطر پیش نرفتن شرایط بر اساس ایده آل ها... اما "خوب" ها هم وجود...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 شهریورماه سال 1393 17:27
تو هی بگو امروز وقت سینما رفتن نداریم؛ و درخت ها هی پاییزتر شوند! بفرما!
-
سه گانه...
چهارشنبه 26 شهریورماه سال 1393 10:09
1- گوشواره هایم دیگر "فوق العاده " نیستند! * 2- قهوه ی تازه ام را یک نفر به من تبریک بگوید!** 3- باید از دل قلمو ها درآورد!*** * این یعنی اولویت خرید در سفر، گوشواره است! ** و این یکی یعنی همکار جان بالاخره از قهوه ی خوش بویش که انگار کمی شکلات تلخ هم قاطیش کرده اند، برایم خرید! *** و این : نقاشی های نصفه و...
-
به نظرتان ...
چهارشنبه 5 شهریورماه سال 1393 09:42
1- کلاً خوب است آدم وقتی خسته است حرف بزند؟ یا نزند به نفع همه است؟! 2- زن ها و مردها یک فرق بزرگ دیگر هم دارند؛ زن کنار خستگی مردش شروع به زن بودنش می کند و مرد ... با خستگی زنش آرام آرام تمام می شود ... همه چیزش... 3- برادرم را به من برگردانید! پ.ن: آری اگر بسیار اگر کم فرق دارند...
-
از قدیم...
چهارشنبه 29 مردادماه سال 1393 14:15
از اینکه برنامه ها منظم و مرتب کنارِ هم جا نخورند، غصه می خورم!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 مردادماه سال 1393 08:58
من زخم های بی نظیری بر تن دارم، اما تو مهربانترینشان بودی ... رویا شاه حسین زاده
-
هرزه علف هایند!
یکشنبه 12 مردادماه سال 1393 11:35
پر از نگرانی های ریز و درشتم این روزها ... هی از مقیاس جابه جا کردن چمدان و آشپزخانه می پرم به تصمیم گیری برای مهاجرت! نگفته بودی این "نگفتنی ها" چون آن هرزه علف ها*بلدند این همه جا اشغال کنند! * خواب چون درفکند از پایم خسته می خوابم از آغاز غروب لیک آن هرزه علف ها که به دست ریشه کن می کنم از مزرعه روز می...