اتاق آبی

اتاق آبی

...آسمان تمام شد؛ اینجا، زمین آغاز می شود
اتاق آبی

اتاق آبی

...آسمان تمام شد؛ اینجا، زمین آغاز می شود

کوهن جان



مهمان دارم این روزها.یک تعداد زیادى آقاى کوهن آن گوشه ى اتاق به انتظارند که نمایشگاه شوند! سیاه و سفید و جذاب و فیلسوف...

نقاشى هایم را مى گویم،

روى بوم هایى که آقاى معمار ساخته.

خوشم .

خیارها توى تراس به لطف مواد غذایى حل شده در آب دو هفته یکبار، میوه کردند... گل هایشان زرد مى درخشد...

خوشم.

مک دو خوش مى گذرد. خسته مى شوم اما شأن شغلم قشنگ است. لباسم... زبانم دارد بهتر مى شود هى... فرانسه ى نوزادم از فرنچ دارد بدل به کبکوا مى شود اما! عیبى ندار، بشود... بالاى سر است به قول مادربزرگ...

حالا که خوشم...

یک جوجه دارم که جامى ست. عاشق چشم هایشم و لبخند موشى اش و پیکاپوهایش و ارتباط ویدیومسیجیمان و دست هاى تپل پسرانه اش ى موهاى فر بلندش و شعر خواندن هاى خلاقش... و البته هلاک مردانگى نهفته اش...

مستم مى کند این یکى...


آیلتس جان اکسپایر شدند! باید به دادشان رسید. ٣١٠ دلار!


خانه را باید عوض کنیم به زودى. خانه ى جدید خوش منظره منتظر ماست... یک ماه هم پوشانى دارند قراردادها! هزار دلار گیر کرده توى گلوى این جا به جایى که کاشکى بتوانیم قورتش بدهیم شیرین ... :)

و خوش باشیم... 

جاى همه ى شما خالیست... 

امروز صبح را با چاى کمرنگ شروع کردم _دندان ها فرمان سفیدشدندگى داده اند_ و رفتم سرکار و برگشتم به املت همسر نوازش_بازى و خوابیدگى و حالا بیدا به سالاد و شبمرّگى... :)

این وسط ها گلى هم آمد و رفت. خانم همکار. شب هاى خوشیست شب هاى بارانى مهمان داشتن و البته روزها... روزهاى انتظار شب که مهمان به خانه دارى...


توى همه ى خوشى ها؛ خوش ترین خوشى ها، چشم هایم را مى بندم و براى همه ى همه ى همه آرزویشان مى کنم. برسد به دستتان...