اتاق آبی

اتاق آبی

...آسمان تمام شد؛ اینجا، زمین آغاز می شود
اتاق آبی

اتاق آبی

...آسمان تمام شد؛ اینجا، زمین آغاز می شود

سه گانه [1]



1-از جامعه:

     

    بابت این آسمان بنفش بر فراز تهران، خوشحالم.

   

    رأی دادم.

    و خوشحالم.

    فردا آن رویای سبزی نیست که که در سر دارم؛ 

    اما 

    رو به بهبودیست...

    حالا؛ رو به بهبودیست...



2- از خودم:


در جمعی انسان زندگی می کنم که خیلی از وقت ها "شاد" اند.

اما برایتان بگویم از شادیشان!

شادی این آدم ها ناشی از یک اعتماد به نفس عجیب و غریبیست!

آنچنان اعتماد به نفسی که به آدم آنچنان قدرتی می دهد که می تواند به هر ضعف کوچکی در هر کسی  با صدای بلند بخندد!


و من از این اعتماد به نفس محرومم.


و از آن شادی هم!




دیدن هر ضعفی در وجود یا زندگی دیگران، به شدت غمگینم می کند! به شدت!



بی تعارف؛


هم من مسئله دارم، هم آنها!




3- از نیاز های امروزم؛


   دلم شادی می خواهد.

   همچین ذوق کردن و قنج رفتنِ دل!

   از همان هایی که مدت هاست حس نکرده ام.


   یک حزنِ دائمِ بیرحرم با چاشنی یأسی که به ظاهر تاابد دنباله ی لباسش ادامه دارد نشسته گوشه ای از این دل، که مانع انقباض کافی برای قنج رفتنش می شود!


احساس می کنم آنقدر آدم مستقل و قوی ای شده ام که، هیچ کس توان خوشحال کردنم را ندارد و آنقدر ضعیف البته که همه کس توانِ ناراحت کردنم را اما چرا...


در هر چیزی - تأکید می کنم؛ هرچیزی- ضعفی می بینم که بر مبنای بند 2 ، هر لحظه غمگینم می کند و توان لذت بردن را از من می گیرد.


دچار یک ناتوانی عجیب شده ام ... در نتیجه ی قدرتمندی ام در اصرار بر مواضع و جدی گرفتن یأس هایم...


و بدترین چیزش این که؛


می دانم، هیچ معجزه ای در کار نیست...


تا کی اراده به توان بدل گردد...








    

نظرات 7 + ارسال نظر
sh یکشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:04 ب.ظ http://osghoolanjz.blogfa.com

شادی های الکی...

با تو مخالفم اما جانم را می دهم تا نظرت را بگویی.
:)

sh یکشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:46 ب.ظ http://osghoolanjz.blogfa.com

خوش حالم از مخالفتت :)
نمیدانم در کجا زندگی میکنی...
ولی اجتماعی را که من میشناسم تشکیل شده است از شادی های الکی... که بر اساس اعتماد به نفس های الکی بوجود امده...

من همینجا توی همین اجتماع زندگی می کنم
دیشب هم آنقدر ها شاد نبودم که بیرون بروم
اما!
دلیل هایی سراغ دارم که می گوید سعی کنید شاد باشید ای اجتماع! :)
دیگر سرپایینی با شتاب این 8 سال تمام شد. به پاگرد رسیده ایم.
:)
لبخند بزن SH که من جانم را برای لبخندت هم می دهم.

الهه جویا یکشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:36 ب.ظ

این خوشحالی های خوب ^ـ^

و ای کاش ادامه دار...

مانتانا دوشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:29 ب.ظ http://jinook.blogfa.com

معجزه

یک دروغ قدیمی است...

بعله
:)

مانتانا دوشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:44 ب.ظ http://jinook.blogfa.com

از جامعه رای میدهم
از خودم به شدت غمگینم
از نیازهای امروزم فقط یه معجزه.

ممنونم :)

اما من به طول وتفصیلش را دوست تر می دارم. و شما نه؟

ناهید سه‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:33 ب.ظ http://avaze-betyar.blogfa.com

سلام سپیده‌جان. انقدر حس می‌کنم دیر رسیدم که باید یک سلام طولانی مثل این
سلآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآم
بکنم.
سلام سپیده‌ی روشنایی عزیزم :-*

خوشحالم که رای من و تو باعث این حجم شادی شده. اما برعکس تو من و صفا رفتیم توی خیابان و خوشحالی مردم را دیدیم و اگرچه خودمان شاد نبودیم اما شادی مردم شادمان می‌کرد. هی با صفا می‌گفتم این شادی حق 365 روزه‌ی مردم من است.
آخ که مردم من حق دارند فریاد بزنند مطالباتشان را توی خیابان. آخ که چقدر نمادها آدمی مثل من را نجات می‌دهد. هرکس که دستبند بنفش می‌بندد یا شال بنفش می‌گذارد. این یعنی چقدر تنها نیستیم و چقدر هم را با یک نماد می‌شناسیم :D

این استقلالی که نمی‌گذارد کسی شادت کند به چه دردی می‌خورد؟ یعنی منظورم این است استقلال به تنهایی عزت نفس می‌آورد و پدید آورنده‌ی یک نشاط درونی‌ست. اما اینکه اجازه نمی‌دهد که دیگران شادت کنند و از شاد کردنت دلشان غنج برود چه به درد می‌خورد. میانه‌رو باشد و افراط نکن سپیده‌ام.

این کامل گرایی‌ات را قربان. بخند رفیق.. دوست .. عزیز :-*

به به

سلااااااااام :)

چقققدر خوب! و چققدر درست!

این استقلال به هیچ دردی نمی خورد لا مذهب اما "هست"!
:)

من هم تو را قربان...رفیق...خوب...عزیز... :)

راستی نمی دانی چه لذت عجیبی بردم از اینکه غلط املایی داشتم. باور کن! آخر من کم اشتباه می کنم و این باعث می شود از اشتباه کردن دیگران رنج بکشم، وقت هایی که خودم اشتباه می کنم، نا خودآگاه توانایی این امر را به دست می آورم که به اشتباه دیگران هم بخندم.
خلاصه کارِ خوبی نکردی یادم دادی "غنج" درست است نه "قنج"! :))))

:*

ناهید چهارشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:20 ب.ظ http://avaze-betyar.blogfa.com

الهی بگردم. رفیق جیگر من. جیگر به رنگ قرمز خیلی خوشرنگ نایاب
:-*

:)
با گلای ریزی که خودش دوخته رو مانتوش...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد