-
تولدی دیگر
جمعه 24 فروردینماه سال 1403 19:53
تو نمیتوانی درد گس نوستالژی کوچهی بارانی اطراف هفتتیر را از من بگیری تو نمیتوانی همه چیز را مثل خودت چرک کنی دیگر نمیتوانی دیگر شیرهی زندگی جاری در همه لحظهها و همه تصاویر و همه مهربانیهای در و دیوار و جوب آب را بکشی بریزی در چاه پر نشدنی دلسوزی خودت برای خودت من دیگر کودک بیپناه محتاج تو نیستم من حالا زنم زن...
-
این چشم ها از من دلیل تازه مى خواهند
شنبه 13 مهرماه سال 1398 20:09
خب. خیلى گذشته از آخرین بارى که این جا نوشتم. خبر؛ کار پیدا کردم. از مک دونالد خلاص شدم. توى یه شرکتى طراح صنعتى شدم. خیلى خوب شد. یک ماه اول فقط به ذوق زدگى گذشت. یک ماه دوم عجیب بود. تضاد زیاد فضاى شغل قبلى با این جدید. تضاد سطح اجتماعى آدم ها. همکار شدن با همکارهاى تحصیل کرده و خوش فکر و جذاب. تازه شدم شبیه یکى از...
-
به وقت شغل
شنبه 18 خردادماه سال 1398 05:12
روزهاى قشنگى نیست. یعنى بهتر بگویم؛ این روزها قشنگ نیستم. احساس مى کنم مشغول مسخره ترین کار زمینم. صبح تا غروب توى رستوران آیپد به دست قدم مى زنم و تا جایى که مى توانم از مسئولیتم که حرف زدن و گرم گرفتن با مردم است فرار مى کنم. مک دونالد باعث شد من با لایه ى عجیبى از جامعه ى این شهر آشنا شوم. البته "پوزیشن"م...
-
بارداران بالقوه
شنبه 28 اردیبهشتماه سال 1398 03:18
فکر نمی کردم برای من هم اتفاق بیفتد، ولی افتاد. آن قدیم ها از یکی شنیده بودم شرکت هما زنان متاهل تازه ازدواج کرده را استخدام نمی کند. چون باردار می شوند می روند مرخصی زایمان. به چشمم خیلی بی رحمانه بود. خیلی خودخواهانه. خارج را می گفتند خیلی به نیروی کارشان اهمیت می دهند. خیلی حمایت می کنند. بله. در قوانین بله. ولی در...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 آذرماه سال 1397 20:21
خب برایتان آخرین بار از پروژه ی کوهن نوشتم. بین "موفق" و "ناموفق"، اسمش می شود موفق. نه تابلو بردم، دوتایشان خیلی کلاسیک و ایده آل فروش رفت؛ یعنی یک مشتری آمد کافه و تابلو را دید و پسندید و پرداخت و برد... دوتای دیگرشان را اما آشنایی خرید. اما دلخوشی دارد آن هم، چون از آن آشناهایی نیست که از سر لطف...
-
کوهن هشتاد و چاهار ساله مى شود!
سهشنبه 20 شهریورماه سال 1397 06:41
گمانم چاهار پنج سال پیش، همینجا توى همین وبلاگ "تصویرگر کتاب کودک" شدم! بله. اول "باش" شدم بعد "کشف"! حالا اینجا توى مونترال "نقاش" شدم. کوهن چاهارده روز دیگر هشتاد و چاهار ساله مى شود و من براى تولدش - بگذارید ببینم؛ یک ... دو ... سه... - شش پرتره کشیدم. مى خواهم نمایشگاهشان...
-
در خانه ماندگى
پنجشنبه 1 شهریورماه سال 1397 05:30
بعله. سرما خوردم. وسط مهمانى و گیلاس دوم سر شام گلویم خارید و صبح نشده شک و تردید به یقین در آمد و سرما خورده اى واقعى بودم... دو روز نرفتم سر کار... هر روزش مى کند ... شش و نیم ضربدر دوازده و نیم ... هشتاد و یک دلار و بیست و پنج سنت... دو روزش ... صد و شصت و دو دلار و نیم! هعى... عیبى ندارد... همین است آدمیزاد... به...
-
کوهن جان
دوشنبه 29 مردادماه سال 1397 06:22
مهمان دارم این روزها.یک تعداد زیادى آقاى کوهن آن گوشه ى اتاق به انتظارند که نمایشگاه شوند! سیاه و سفید و جذاب و فیلسوف... نقاشى هایم را مى گویم، روى بوم هایى که آقاى معمار ساخته. خوشم . خیارها توى تراس به لطف مواد غذایى حل شده در آب دو هفته یکبار، میوه کردند... گل هایشان زرد مى درخشد... خوشم. مک دو خوش مى گذرد. خسته...
-
لیدى مک دو
سهشنبه 21 فروردینماه سال 1397 06:49
خب. یک کارى پیدا شد بالاخره! بعد از روزهاى خیلى سخت و اضطراب هاى نکند کم بیاوریم ها و نرخ دلار و فلان و بیسار... بالاخره من استخدام شدم در یکى از شعبه هاى مک دونالد! خوشحالم! یه کار کمکى هم دارم تازه! خیلى هم کیف مى ده! ست کردن اتاقاى یه هتل... ست کردن ینى چى؟ ینى تمیز کردن، وسایل مورد نیاز رو چک کردن و در صورت نیاز...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 بهمنماه سال 1396 03:29
خب. امروز تجربه ى امیدوارى براى پیدا کردن یه شغل زیباى آرتیستیک در مونترال رو تیک زدم. تمام روز حالم خوش بود... که مى شه! و خودم رو دیدم که یه معمار داخلى جونیورم با پالتوى قرمز و شال و کلاه سبز سیر ... تو مونترال سفید... اونم کجاش! اولد تاون! به به... خدا پدر و مادرتو بیامرزه لوسیانو که یه همچین روز سفیدى برامون...
-
کار
دوشنبه 16 بهمنماه سال 1396 22:34
یک لحظه هم را در آغوش می گیریم و عمیقاً شادیم و سرخوش از حال امروزمان؛ چند ساعت بعد ممکن است یادمان بیاید که تا چند ماه دیگر پولمان تمام می شود و ... من به ویژه من چه حال متغیری دارم این روزها. هیچوقت اینقدر دلم کار نخواسته که امروز. کار می خواهم کار می خواهم کار می خواهم .
-
آزادگى
دوشنبه 16 بهمنماه سال 1396 00:57
توى جامعه اى که همه هم را مى شناسند، انسان ها از آزادى کمترى برخوردارند پس رنج بیشتر مى برند. از چه؟ مى گویم برایتان. تو مرا مى شناسى. تمام حرکات من را مى بینى و قضاوت مى کنى. مى کوشم قضاوت تو را مثبت کنم به شیوه اى. کدام شیوه؟ یافتن آنچه مطلوب توست و آن شکلى شدن. روشنفکر مى شوم کمى بعد. وقت هایى که مورد تایید تو...
-
ذره ذره
یکشنبه 15 بهمنماه سال 1396 11:32
مادرم گفت: إ! اینجورى هم مى شد پس! مادر تمام زندگیش را با زحمت دستان خودش به دست آورد... ذره ذره را... سر عقدش هدیه گرفت،فردایش دادهمه را کاشى خریدند براى خانه ى نیمه راه مانده... باغ چاى اجازه کرد براى تابستان؛ هر چه در آمد را داد خانه را موکت کرد... با چه شجاعتى! سبز! نوغان نگه داشت؛ همه را داد یک سوییت زیرخانه...
-
کافه
شنبه 14 بهمنماه سال 1396 03:39
کافه فرهنگ زیباییست در مونترال. کافه یعنى هر کس براى خودش زندگى کند. کافه یعنى بیا اینجا تنهایى براى خدت شروع کن، شروع که کردى بقیه اش را مى توان در سبکى هستى ادامه داد... اى همه ى زمان باقیمانده ى عمر من، آغازهاى فراوان از کافه هاى جهان بر تو باد...
-
کتاب؛کتاب مى زاید...
پنجشنبه 12 بهمنماه سال 1396 20:51
یک سوالى هست که مى پرسد: چه بخوانم؟ پاسخ این است: آخرین کتابى که خواندى را دوباره بخوان، بعدى پیدا مى شود. جناب پروست در همین لحظه امر فرمودند : افلاطون بخوان!
-
کار
پنجشنبه 12 بهمنماه سال 1396 01:42
هیچوقت این اندازه ایمیلم رو چک نمی کردم که این روزها می کنم. دنبال کارم و بیش از پنجاه جا رزومه فرستادم. قشنگ ترین جواب هایی که تا این لحظه پیدا شده "متاسفیم" با ادبیات قشنگه. حق هم دارن البته. کی به غریبه ای که حتی زبانشونو درست صحبت نمی کنه می گه بیا برامون معماری کن؟ من خودم که کمه احتمالش... باید بگردم...
-
حال گنجشکى
شنبه 7 بهمنماه سال 1396 23:42
سلام. مونترالم. کنار همسر. بگذارید ببینم... بعله... دو ماه و دو روز است...
-
باز هم رفت ...
سهشنبه 10 مردادماه سال 1396 13:13
همسر... باز رفت بروجرد ، که به کار بازسازی خانه مادر برسد ... که بخوابد روی پای مادر ... که به ناله های مادر گوش کند ... که چند روزی مال مادرش باشد ...که طفلکی مادرش. که طفلکی مادر پسرها ... که می دهند پسر خوش قد و بالایشان را دست دختری ... که بخوابد روی پایش ... که ناز کند بریش ... که تمامش مال خودش باشد. تمرین شد...
-
قندان بیاورید
سهشنبه 3 مردادماه سال 1396 09:23
سر صبحی جلوی آینه خط لب را یک جوری داشتم سعی می کردم بکشم که هم بیرون زدنش از لب دیده نشود و هم یک جور خوبی لب ها را شیرین تر کند از برای دلبری صبحانه که آمد نشست گفت: علی گفته برای کارهای ماشین می روم بروجرد؛ بهتره روز تعطیل نریم. و گفت: من هم گفتم برای من هم بهتره، سپیده فقط تعطیلات خونه ست ، زیاد فرصت ندارم ببینمش....
-
آغاز
یکشنبه 1 مردادماه سال 1396 12:13
دیروز آمد. ویزا را می گویم. رفتن سرانجام آغاز شد ...
-
آنجا که تماشا کم است
سهشنبه 13 تیرماه سال 1396 10:49
حس خوب امروزم شبیه عطر ورساچه ی صورتی ست . خنک و سبک و بازیگوش! پسر عمه های شیرین آمده بودند دیشبم را بسازند، ساختند به بهترین شکل و هنوز نرفته اند . از شما چه پنهان امیدم هست که برگردم خانه و باشند هنوز ... لازانیا پختم ... نرم شده بود و لذیذ جایتان خالی! و فکر کردم به این از دست دادنی ها ... دوست دارم ببرمشان با...
-
برگشت
یکشنبه 11 تیرماه سال 1396 15:56
همسر را می گویم. از خانه ی مادری برگشت ... روشن شده بود هوا که یک حجم سرد مهربان، با لبخندی که فریاد می زد "آخیییش اومدم خووونه ..."لغزید زیر پتو ... و صبحم آغاز شد. اتوبوس سرد بود و تمام تنش را یخ گرفته بود. نرم نرم گرم شدیم و خوابم از تنهایی در آمد. یک هفته ی سخت و شیرینی بود. برای خودتان...
-
همسرم سفر است
یکشنبه 4 تیرماه سال 1396 09:37
همسر رفت سفر . خانه ی مادر. رفت که یک هفته-دهروزی پسر مادر باشد.چرا تنها؟ چون من اگر می رفتم ؛ می شد شوهر من! مادرش می شد مادرشوهرمن! رفت که مادر و پسری کنند... حالا کلاً چرا؟ چون همسر -همه چیز خوب پیش برود- دو ماه دیگر می رود از ایران... برای تحصیل ... و شاید ماندن . من چرا نمی روم؟ وکیل گفته اولش تنها برود بهتر...
-
روزانه نویسی
چهارشنبه 10 خردادماه سال 1396 10:13
خب ... چراغ اینجا خاموشه مدتیه. اینجوری نمی شه ... روزانه نویسی خواهم کرد! ^__^
-
مادرم ؛چاى
پنجشنبه 24 فروردینماه سال 1396 17:04
مى گویند بعضى ها اساساً "چایى خور" ند! به اندیشه وامى دارندمرا این مصطلحات... به چرایى مى اندازندم! از شنیده هاست که شمالى ها را چاى از عوارض رادیو اکتیو فضاى منطقه مصون داشته... از اعتیاد به تئین چاى هم کم نشنیده ام... این دلیل تراشى ها اما زورشان به "چرا" یم نرسید هرگز. از آن دلیل ها مى خواهد...
-
اعضای خانواده می بخشند!
دوشنبه 18 بهمنماه سال 1395 14:58
اعضای خانواده یکدیگر را می بخشند! از نظر جامعه شناسی این یک فرض بسیار غلط و خانمان سوز است. با خانم منشی دندانپزشکی بسیار مودبانه سلام و احوالپرسی می کنیم هر بار که وارد اتاقش می شویم که دیر آمدنمان را زیر سیبیلی رد کند. با آقای راننده تاکسی با آرامترین تن صدای ممکن صحبت می کنیم چرا که پول خرد نداریم! با سوپر دریانی...
-
شهر دلسوزی
شنبه 2 بهمنماه سال 1395 13:08
به بی حرفی شده برسید ؟ هنوز حرف نزده! شده برسید به یک حالی که کلام بی ارزش شود؟ اگر شده؛ می فهمید چه حالی ام این روزهای آتش و آوار ... و بی انتظاری! شما هم بی انتظار می شوید؟ زیر آوار مانده باشند کسانی و حتی منتظر نباشید برای بلند شدنشان؟ اگر می شوید؛ می دانید چه دردم است این روزهای سفیدِ دودیِ هنوز ... حتی نمی دانم...
-
همچون بنفشه ها
سهشنبه 9 آذرماه سال 1395 09:40
از میان ترانه های فرهاد -که بسیاری چون چای بهار به وقت عطش بر جان می نشینند - این یکی را خیلی دوست نداشتم با آن تکرارهایش . تا روزی که ... به هجرت ، به چشم خریدار نگاه کردم! یادم نمی رود چطور آن روز ناگهان خود را در پیاده راهی در بازگشت از محل کار قدم زنان یافتم خیره به در و دیوار و رهگذران ... بی اختیار زمزمه کنان...
-
او باهار است ...
دوشنبه 24 آبانماه سال 1395 13:06
همیشه #مهدیه_لطیفی را دوست داشته ام. از وقتی پیدایش کردم بی وقفه دوستش داشتم. یک شاعر توانمند و صادق است! توانمندی در شعر خیلی چیز نادری نیست، این میزان از صداقت اما... دلنوشته های امروزش را هم خواندم. ابری بود مثل خیلی دیگر وقت ها قلمش. با خودم فکر می کنم؛ یک زمان او اگر از شادی بنویسد، چند بهار به فصل ها اضافه خواهد...
-
من عاشق آرامش های در راهم ...
دوشنبه 17 آبانماه سال 1395 12:31
خب. روزهای حال خوب و آرامش برگشتند... حالا وقت ثبت کردن است! که بعداً ها بیایم و بخوانم که چگونه زندگیم شبیه دریا شد ... که چگونه فهمیدم اصلاً زندگی از اولش دریا بود! بالا و پایین داشت ... خطر داشت ... زشت و گل آلود بود ... صاف و رویایی ... بنویسم که اضطراب ها هر اندازه که سهمگین باشند، طبیعتشان گذراست ... بنویسم که...