اتاق آبی

اتاق آبی

...آسمان تمام شد؛ اینجا، زمین آغاز می شود
اتاق آبی

اتاق آبی

...آسمان تمام شد؛ اینجا، زمین آغاز می شود

کفش معشوقتان را هم باید عاشقانه دوست بدارید آقاایان!




چه دنیای بیرحمیست واقعاً ؛ که همیشه بعد از مدتی به آدم می فهماند "عشق" تقریباً حرف مفت است!
یک پدیده ی خارج از توان بشر.
در دنیای ماده امکان پذیر نیست.
مال دنیایی نیست که در آن برای پیدا کردن کفش معشوق احتمال ریختن لباس ها از چوب لباسی باشد آن هم موقعی که کراوات زده ای!!!


پ.ن. دنبال احترام باشید!
پ.ن 2. عشق حرف مفت است.
پ.ن3. مودبانه اش می شود ادعای بی اساس!
پ.ن4. عصبانی نیستم.



مهم نیست کجایی






درآمد خوب ، خوب است . اصلاً‌ لازم است. 

در آمد خوب شانسی نمی دانم خوب است لازم است یا چی ... می دانم رویش حساب نمی شود کرد؛ چون برایش برنامه نمی توان ریخت.


آهای؛
با خودمانم!

اول باش! تا کشف شوی ...
اول بکار ... تا درو کنی ...
اول کار کن ... تا درآمد بیاید سراغت...

آخرین باری که معمار بودی کی بود؟

آخرین باری که "دانش" "جو" بودی کی بود؟


پس چطور می خواهی یک معمار در یک گوشه ی دیگر دنیا باشی؟
چطور می خواهی پذیرش از یک دانشگاه خوب دنیا بگیری؟


اول باش! 

مهم نیست کجایی ...

هر جا که هستی ؛ همینجا! 
همین امروز!
معمار باش ... بکش ... بساز ... فکر کن ... تولید فکر کن ... توی همین A4  بلا استفاده روی میزت... دفترچه ی همه چیزت کو!؟

تو "دانش" را "بجو" ؛ دانشجویی می آید سراغت... 



پ. ن: آقای دکتر ! 

اول دکتر باش! 

بس نیست اضطراب و دور خود چرخیدن؟




این همه قناعت در توقع؟




فهمیده ام آدم های شریفی که سختی های ممتد می کشند در زندگیشان ، یک چیز از ما می خواهند فقط ؛ 

نگاهشان نکنیم!


مادری که فرزند معلولی دارد ...
بچه ای که زانوی شلوارش ساییده شده ...

مردی که هفتاد سال نتوانسته پیکانش را به پراید برساند ...

جوانی که همچنان جوان و زیباست اما حادثه ای ویلچیر نشینش کرده ...

زنی که دستانش سوخته و دستکش تمامش را نمی پوشاند ...
نوجوانی که در مطب دکتر به شکل نامتعارفی معاینه می شود ...

نکنیم!

نگاهشان نکنیم!
نه این که رو برگردانیم ... نه!‌
"واقعاً نگاهشان نکنیم!"