یک بارِ دیگر
بیا از سر بنویسیمش!
اصلاً تمامِ ماجرای بودنمان را!
تا هنوز "دیر" صدایش نکرده اند ، بیا...
جز این باشد؛
این داستان
چیزی از عاشقانگی در خود باقی نخواهد گذاشت ...
اما نه!
هرچند...
بیا بگذریم...
زخم هایی را
تازه می کنند
برگ برگ ریزانِ این شعر ها
هر بار...
لایک!!!!!!!
:)
lIkE
سپیده
به به
سلاااام.
جانم؟
فکر کردم اینجا کامنت گذاشته بودم قبلن. بعد یادم آمد که چندباری نوشتم و باز پاک کردم و آخرسر ننوشتم. پشیمان شدم. دهانم مُهر خورده توی زخمهای این شعر
بیچاره تو ناهید!
با این سپیده ای که گرفتارش شدی!
هی مهر می زند... هی مهر می زند...
من این گرفتاری را دوست دارم :-*
تو خوبی آخر...