جانم برایتان بگوید؛
نه که چیزی عوض شده باشد در اصل قضایا،تنها نگاهم دیگر مدام پی آن نگرانی ها نیست!
حالا کی اش را نمی دانم، اما بر میگردند.
این یک واقعیت است!
فعلاً اما از نبودشان استفاده می کنیم
صب به صب مانتو و شال ست می کنیم
عطر می زنیم
ماتیک می نشانیم بر لب
رختخواب را مرتب می کنیم
آینه را پاک می کنیم
کادوی روز زن گرفته ذوق می کنیم
گل می خریم
کتاب می خوانیم
و از این جور کارها...
اصن اون بخش مانتو شال و ماتیک... عصرم کتاب کنار تخت.. آخ چایی نطلبیده با شرینی :) خعلی خوبه
چه همه خوب که ناهیدِمادر هیچ فرقی نکند با ناهیدِ دختر ... به به ...
عزیزم.. من مامان کوچولو هستم. یعنی هم مامانم و هم کوچولو.. در سهسالگی ماندهام و روزگار خواسته که مادر هم باشم.. شیرینم. شیرین است.. با همهی ترسها و خستگی و اضطرابش
به بهانه ها فکر می کنم... به شاد بودن ها...
بیبهانه باش. بیبهانه سبکی ِ تر وتازهای دارد. مثل ابر سفید و بیوزن است و آدم را تا اوج می کشد بالا سپیدهجان :)
بی بهانگی ...
بزرگی می خواهد... خیلی بزرگی ...
این بدبختی ها دست از سر آدم بر نمیدارند! همیشه دیر یا زود بر میگردند! من که به آمدنشان و خوب و بد شدن زندگی عادت کرده ام! چه خوب گفت بزرگی، خوشبختی فاصله کوتاه بین دو بدبختی ست! ولی من خوش بینانه تر نگاه میکنم! بدبختی فاصله بین دو خوشبختی است :) آره اینو بیشتر دوس دارم :)
اما مدتیه فکر مى کنم شاید راهى باشه که حال خوب رو نگه داشت!