اتاق آبی

اتاق آبی

...آسمان تمام شد؛ اینجا، زمین آغاز می شود
اتاق آبی

اتاق آبی

...آسمان تمام شد؛ اینجا، زمین آغاز می شود

پدربزرگ...





آمده ایم .

یعنی
بر گشته ایم.
از رامسر
از سالگردِِ شما...

یک سال شد ...

و نه اینکه فکر کنی مرگ برایم چیز عجیبیست! نیست!
نه اینکه فکر کنم شما تنها پدربزرگ دنیایی که رفته ای...
فقط...
برگشته ایم خانه
و خانه خالیست!

این عجیب نیست؟

خانه ای که شما هرگز نیامده ای
حالا که نیستی
خالیست!

من فقط دلتنگم!

رامسر بودیم
و چقدر خانه هایی که شما دیگر در آنها نخواهی بود
خالی بودند!

فکر کردم بر می گردم به خانه ای که شما را به یاد نداشته باشد و حالا ببین ...

که خانه ای که هرگز در آن نبوده ای

چقــــــــــدر خالی تر است!

برگشته ایم خانه
من دلم تنگ است
اشک امانم نمی دهد
-(یادت هست گفته بودی نامم را بگذارند ژاله؟بیا و ببین...)-

و می خواهم

تو برگردی!





نظرات 2 + ارسال نظر
آشتی شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 02:58 ب.ظ http://ashtiashti.persianblog.ir

خدا رحمتشون کنه. جای عزیزان همیشه خالی میمونه!

ممنونم.

بانو سرن دوشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 02:40 ب.ظ http://banooseren.blogfa.com/

عزیزم می فهمم چی می گی. خوب می فهمم. خدا رحمتشون کنه

ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد