آدم خسته می شود.
از بس که برای همه چیز باید تلاش کرد...
شاد بودن،
راضی بودن،
خوب بودن،
موفق بودن،
تنها نبودن،
امیدوار بودن...
آخر همه چیز با تلاش؟
چرا دیگر مثل آن قدیم ها یک چیزهایی خودشان همینجوری نیستند؟
پ.ن: می دانستید میزان "دقت" آدم ها در آدم های دیگر، میزان "علاقه" یا "نفرت"ِ آن ها را از یکدیگر نشان می دهد؟
شاید به خاطر اینه که وقتی بچه بودیم بهانههای ساده و کوچیکی وجود داشت برای بسیار شاد کردنمون.
ولی الان بزرگ شدیم و بهانههامون بزرگ. من یکی که دلم میخواد دوباره بچه شم به خاطر همین :)
پن: البته نه همیشه. بعضی وقتا هم هست که آدم انقد درگیر یک فکر یا اتفاقه که نمیتونه دقت کنه روی آدمی که دوستش داره.
سلام سپیدهی روشنایی :-*
فکر کردم به این که گفتی؛
نه!
همچنان به نظرم میزانِ دقت، خیلی چیزها را نشان می دهد!
ما نمی خواهیم باور کنیم!
سلام نازنینم.
بعد از تلاش به دست آوردنشون خیلی دلچسب تره!
نه خیلی خوش بینانه مزخرفی گفتم؛ بهتر که فک میکنم منم خسته شدم از این همه تلاش!
یک چیزهایی باید برگردد!
با پی نوشتت موافقم.
:) خودم هم!
هیچ چیز بدون تلاش نیست. قدیمی ها هم واسه خیلی چیزها تلاش می کردند. فقط فرق اونا با ما در اینه که اوناُ از تلاشها خسته نمیشدند. ولی ما خسته میشیم. اینه که فکر میکنیم تلاشمون از اونا بیشتره!!!!!!!
شاید آشتی...
شاید!
چه چیزهایی باید برگردند؟
همان چیزهایی که خودشان بودند،بی آنکه ما تلاش کنیم...
زندگی یعنی خستگی ! زندگی یعنی جنگی که هر روز تکرار می شود و در ازای لحظات شادی اش که مکث های کوتاهی بیش نیست باید بهای گزافی پرداخت!
اوریانا فالاچی
این زن واقعاً قابل ستایش است!