آن روی آدم بالا بیاید، غلطک بردارد تمامِ این بالا و پایین های لعنتی زندگی را که قرار بود "لطف زندگی" و "زیبایی زندگی"و "نمک زندگی" و ... از این قبیل چرندیات باشند، صاف کند برود پی کارش ها!!!
من هم با همهی پیچیدهخواهی که گاهی از خودم درمیاورم برای جذابیت بیشتر ِ زندگی؛ بعضی وقتها دلم از این غلطکها میخواهد. با همین غلظت صاف کند برود پی کارشها!
متاسفم که این را می گویم ولی همه ما بلد نیستیم زندگی کنیم. این مختص شما نیست. من از وقتی آمده ام اینجا می بینم این مردم چه شاد و آزادند. مثل کودک خوشحال می شوند و مثل یک دانشمند با مشکلات برخورد می کنند. من مثل کودکی دبستانی دارم آهسته آهسته یاد می گیرم که چگونه زندگی کنم. اینکه می شود به جای خشم با لبخند تذکری دوستانه داد. می شود به جای شکایت و آزار لبخد زد حتی شده زورکی. این لبخند و کلام محبت آمیز می تواند تا چند روز عزیزی را خوشحال و راضی کند و ...
ما بی گناهیم، ما قربانیان محیطی خشن و بی رحم هستیم، ما قربانیان خرافاتی هستیم که از بام تا شام گریه و مرگ و نیستی را تبلیغ می کنند.
آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
کاشکی بتوانم این را یاد بگیرم... بردیا امیدی هست در ایران بشود آموختش؟
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
آره سپیده جونم. این غلطک رو باید برداریم و بیفتیم به جون زندگی! دهنمون صاف شد دیگه!!!!!!! تو بهتری عزیزم؟ ببخشید این شش تا پست آخر رو با هم خوندم!
بهترم...
من هم با همهی پیچیدهخواهی که گاهی از خودم درمیاورم برای جذابیت بیشتر ِ زندگی؛ بعضی وقتها دلم از این غلطکها میخواهد. با همین غلظت صاف کند برود پی کارشها!
ناهید غلتک است یا غلطک؟
آخ اگه این این غلتکه بود!
آخ آخ آخ آخ...
سلام سپیده ♥
سلااااااااااااااام :)))
کجا رفته بودی! :(
مرخصی سپیده . رفته بودم مرخصی برای ریکاوری شدن. حالم دلم خوب نبود الان بهتر شد ^_^
چقدر خوب... برای دل من هم احوال امروزت را آرزو کن!
بدتر از همه هم این نمک زندگی که از آن حرفهای فوق چرند برای توجیه تلخی زندگی است.
بردیا نا آرامم... احساس می کنم زندگی کردن رابلد نیستم!
متاسفم که این را می گویم ولی همه ما بلد نیستیم زندگی کنیم. این مختص شما نیست. من از وقتی آمده ام اینجا می بینم این مردم چه شاد و آزادند. مثل کودک خوشحال می شوند و مثل یک دانشمند با مشکلات برخورد می کنند. من مثل کودکی دبستانی دارم آهسته آهسته یاد می گیرم که چگونه زندگی کنم. اینکه می شود به جای خشم با لبخند تذکری دوستانه داد. می شود به جای شکایت و آزار لبخد زد حتی شده زورکی. این لبخند و کلام محبت آمیز می تواند تا چند روز عزیزی را خوشحال و راضی کند و ...
ما بی گناهیم، ما قربانیان محیطی خشن و بی رحم هستیم، ما قربانیان خرافاتی هستیم که از بام تا شام گریه و مرگ و نیستی را تبلیغ می کنند.
آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
کاشکی بتوانم این را یاد بگیرم... بردیا امیدی هست در ایران بشود آموختش؟