اتاق آبی

اتاق آبی

...آسمان تمام شد؛ اینجا، زمین آغاز می شود
اتاق آبی

اتاق آبی

...آسمان تمام شد؛ اینجا، زمین آغاز می شود

تولدی دیگر




تو نمی‌توانی درد گس نوستالژی کوچه‌ی بارانی اطراف هفت‌تیر را از من بگیری

تو نمی‌توانی همه چیز را مثل خودت چرک کنی

دیگر نمی‌توانی دیگر شیره‌ی زندگی جاری در همه لحظه‌ها و همه تصاویر و همه مهربانی‌های در و دیوار و جوب آب را 

بکشی بریزی در چاه پر نشدنی دلسوزی خودت برای خودت

من دیگر کودک بی‌پناه محتاج تو نیستم


من حالا زنم


زن زخمی زیبای پالتو پوشی که

در کوچه‌ای از تهران قدیم اطراف کریم‌خان خانه دارد و 

صبح شال قرمز گردن می‌کند و

زنبیل نویتالژیک بر می‌دارد و

می‌رود از جعفر آقا سبزی تازه می‌خرد و

برای دخترش آبگوشت می‌گذارد و

به صدای جیرینگ جیرینگ چای شیرین گوش می‌کند و

از عطر نان لواش تازه خوشبخت می‌شود.


تو زورت دیگر به خراب کردن تمام این زیبایی‌های ساده نمی‌رسد.



پ.ن: چقدر همه چیز خوبه و من با خیال راحت می‌تونم درد بکشم.



پاییزیه




فصل ها جدای از ما هویت ندارند.

دارند؛

ما بلد نیستیم ببینینم.

تماشا کردن را بلد نیستیم ... 

حتی زندگی هم جدای از ما هویت دارد ... انقدر مغرور و خودخواهیم که نمی توانیم ببینیم.

ولی واقعیت این است که فارغ از احساسات و احوال ما ، زندگی در جریان تعادل خویش  است ... 



پاییز نود و چهار را بدجور می خواهم امسال.