اتاق آبی

اتاق آبی

...آسمان تمام شد؛ اینجا، زمین آغاز می شود
اتاق آبی

اتاق آبی

...آسمان تمام شد؛ اینجا، زمین آغاز می شود

سه گانه






بچه ها یک جورِ عجیبی سرشار از زندگیند!


یک جوری که آدم می ترسد ازشان.


گمانم همین است که "شجاعترهایمان" بچه دار می شوند.


***


همینجور بی دلیل وقتی توی تاکسی نشسته بودم یاد حرف های دایی افتادم.


یک حال عجیب خنده داری شدم که پر بود از تصور گفتن حرف های نگفته و بعدش پیش بینی جواب ها و آخرش ابراز سپاسگزاری از خودم که نگفتم آن ها را!


تصمیم به نامه گرفته شد.


***


از آن خاکستری های بهاریست ...


و من روزِ بالا و پایین شدنم.


هر از چند گاهی سکوت مُسکن خوبیست!






پناهندگی هنر دارم!



وقت هایی که دلم از دوستانم می گیرد، 

تنها می شوم، 

یک هو شکست های کوچک می خورم در برخوردهای اجتماعی؛

می خواهم بروم خونه و در را ببندم و نقاشی کنم!


گمانم این یعنی من  واقعاً نقاشی را دوست دارم!

کشمکش های رشد آمیز ...





دیروز مجبور به کاری شدم!



به به! 

چه مطلع خطرناکی برای سپیده!

 سپیده با مانع بزرگ "هیچ کس نباید به من بگوید چه کار بکنم یا نکنم"!

و البته مانع بزرگترِ "هیچکس نباید در قیاس با کس دیگری از من چیزی بخواهد"!


قرار شد به بزرگی زنگ بزنم و ابراز محبت کنم. 


بعله.

کار انجام شد و بسی انرژی که از دست بشد...


خیلی فکر کردم اما مسئله همچنان به جاست؛ 

مشکل منم که ابراز محبت هایی که از تهِ تهِ آن لحظه در قلیان نیستند را  تاب نمی آورم؟

 یا احتمالاً خودم را آنقدر متفاوت می بینم که با هیچ کس نباید مقایسه شوم - که مثلاً فلانی کرده این کار را و تو هم بکن-؟

 یا ... 

یا به احساساتم احترام بگذارم و فقط کاری را که "نمی خواهم" را نکنم!

همین!



مشکل این است که به این "نفس" انقدرها نمی توان اعتماد داشت!




"دعوت" تمرین بزرگتریست ...






دوستانی که دعوتشان کرده بودم به تجربه ی دوره ای برای بازنگری زندگی، دیروز قدر دانی ام کردند. شاد شدم برایشان.  صدا و کلماتشان رها بود.

دیروز خیلی دوست تر داشتمشان!

داشتند هی دوست داشتنی تر می شدند برای من ... برای همه ... برای دنیا ...



و من به ناکاملی هایم فکر کردم ! ناکاملی که فکر کردن ندارد دختر! باید رفت توی شکمش و کاملش کرد!

ناکاملی یعنی؛ با یک آدمی یا "گفتگوی نکرده" داری‌، یا " طلب بخشش انجام نداده" و یا "قدردانیِ نکرده" .


زندگی برای خیلی کارها فرصت خیلی کوتاهیست ...

اصلاً چطور است به تناسخ ایمان بیاوریم! هان؟

شیرین تر و آرام تر زندگی نخواهیم کرد؟



کلیشه ی باد و برگ پشت پنجره در کار است.

دوستانی بهتر از آب روان این سو ...

و یک حس سپاسمندی از زندگی ...


همه چیز خوب است.

:)






لذت، بلد بودن می خواهد.






یک دیشبِ غمناک آمد و رفت.

غم که خودش نمی آید! ما می آوریمش! خودش هم بیاید؛‌ ماییم که نگهش می داریم! خلاصه که یک شب غم گذشت. اما خب دوباره که شب می شود. کلاً آفتاب که بیاید بهتر می شوم - ماجرای سراتونین است -.


گیرِ من "اصالت" است.

باید اصالت قائل شد!

برای همه ی چیزهایی که هستند.

برای همه انتخاب ها ... همه ی قدم ها ... همه ی آدم های دور و بر ... باید برای همه روابط "وجود" قائل شد!

برای تک تک روزها ... عصرها ... پیاده روی ها ... تک تک لیوان های چای ... برای تک تک حقوق های ماهانه ... اصالت! باد اصالت قائل شد!


من اما

آدمِ تردید های اصالت براندازم!


و البته آدم یک چیزهایی هم نیستم.

مثلاً آدمِ‌ دست روی دست گذاشتن و چشم به راه خوشبختی نشستن هم نیستم!


من آدمِ‌ تلاش های باهمم ... آدم خستگی های آرامم ... آدمِ دوام آوردن در لحظه های حتی خیلی سختم ... من همه این ها را بلدم!

اما

لذت!


من آدمِ لذت بردن از ذره ذره دسترنج هایم نیستم!

آدمِ لذت بردن از ذره ذره دسترنج های پدر و مادرم هم نبودم!

آدمِ‌ لذت های صبورانه نیستم ...


من 

آدم لذت های یکباره ی نا منتظرِ عجولِ بی حسرتم ...

من

لذت بردن از "ذره ها" را بلد نیستم!*





* این جمله؛ افتخار نیست، اعتراف به یک ضعف است!




خودمان را داریم بلد می شویم!



خب

نبینیم دست از سر روزگار بر داشته باشی خانم!


باشد.

بگذارید جانم برایتان بگوید که هی داریم خودمان را میشناسیم این روزها... 

بلد شده ایم به خودمان نگاه کنیم.

گوش کنیم.


و به دیگران البته!


بلد شده ایم بازی کنیم! تمرین کنیم : تغییر در اطرافمان را با تغییر در خودمان پدید آوریم.

یک جورهایی بلد شده ایم ببینیم واقعیت ماجراها چیست!

واقعیت حس هایمان چیست.


خیلی هم خوش نمی گذرد ها! پوست آدم کنده می شود در یک لحظه هایی. اما خب ...

آگاهی است دیگر...

بها دارد!


:)






درباره ازدواج حرف می زنم!







داستان ازدواج خودم و اطرافیانم من را رساند به یک جمع بندی:





1- "عشق در نگاه اول" وجود دارد.

اما؛

ضامن پایداری یک زندگی دو نفره نیست!




2- "تعهد" عامل پایداری یک زندگیست !

و؛

  می تواند منجر به پیدایش یک عشق "بشود" یا "نشود"!




3- "عشق در نگاه اول" کمک بسیار بزرگیست برای تصمیمِ "تعهد" گرفتن!


تمام!







روی در روی ؛ تمام قد!







باید تن دارد؛


به زندگی.


لیاقتش را دارد!







کهکشانی هستیم برای خودمان!






یک سری سیاهچاله اند اطراف مسر پیاده روی روح و روان ما!


احوالی که هر بار 


 با بهانه ای 


- مثل یک بی اعتنایی کوچک از سوی آنکس که نباید -




به عمق آن پرتاب می شویم!







درمان دارد سیاهچاله های روان؟!








وحشت دارد خب!






دیشب پایانِ فیلم ، آنجا که مرد اول ماجرا دچارِ مرگ شد، دیدم؛ خودِ مرگ چیز وحشناکی نیست،


این که آدم ها پس از مرگِ ما بیرحمانه به زندگیشان ادامه می دهند وحشناک است!


مثل تصادف امروز صبح توی نیایش سرِ کردستان! خودِ تصادف خب تصادف است؛ پیش می آید! ماشین هم بالاخره درست می شود! اما این مردم ... سیل ماشین ها که رقابت می کنند زودتر از کنارت عبور کنند. 


 وحشتِ ماجرا اینجاست!